مسیحا داشت مشق جمعه شبشو مینوشت ،
مربوط به حواس 5 گانه بود میباس یه کلمه هایی رو با خط به عضو مربوطه وصل کنه
از من پرسید : تلخی رو میشه دید ؟
گفتم : نه ، میشه چشید و... رفتم تو فکر
فکرمو پاره کرد و با یه شیرینی که تو دستش بود گفت :
ولی شیرینی رو میشه دید
یه لبخند تلخ نشست رو صورت دلم ، دیگه هیچی نگفتم
مربوط به حواس 5 گانه بود میباس یه کلمه هایی رو با خط به عضو مربوطه وصل کنه
از من پرسید : تلخی رو میشه دید ؟
گفتم : نه ، میشه چشید و... رفتم تو فکر
فکرمو پاره کرد و با یه شیرینی که تو دستش بود گفت :
ولی شیرینی رو میشه دید
یه لبخند تلخ نشست رو صورت دلم ، دیگه هیچی نگفتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر