خونه

جمعه، دی ۱۰

بی حساب

یه سوال بود توی اولین نگات 
وقتی سرنوشتمو رقم زدی 
من سوالو تو دلم حل کردم 
تو محاسباتمو بهم زدی... 

"قسمتی از آخرین سروده های پدرام" 

بی انصاف

همه ی خاطره هات یه طرف ، اینم که
اون شب نخ آخر سیگارو دادی بهم و گفتی : تو بکش ، یه طرف
آخه داغی لبات وقتی دود بازدمو از لبام میگرفتی هنوز رو لبامه... بی انصاف

بی جواب

مسیحا داشت مشق جمعه شبشو مینوشت ، 
مربوط به حواس 5 گانه بود میباس یه کلمه هایی رو با خط به عضو مربوطه وصل کنه 
از من پرسید : تلخی رو میشه دید ؟ 
گفتم : نه ، میشه چشید و... رفتم تو فکر 
فکرمو پاره کرد و با یه شیرینی که تو دستش بود گفت :
ولی شیرینی رو میشه دید 
یه لبخند تلخ نشست رو صورت دلم ، دیگه هیچی نگفتم

بی سیگار

امشبم 
انگشتات لای انگشتام نیست ، مث هر شب
ولی امشب زجرم دو چندانه 
پاکتو مچاله میکنم ، 
میمونیم منو ، نخ آخرو ، لای انگشتم... 

پنجشنبه، دی ۹

بی دلیل

زندانیم کن تو قلبت ، انفرادی
روز میلادتم 
بهم عفو بده ، بی دلیل 

بی حیا

یه روز تو خونه دانشجویی 
حمید داشت درس میخوند من اومدم شورتمو عوض کنم 
پشتمو کردم بهش چنج کردم 
برگشتم دیدم شده عین لبو 
گفتم : چت شد 
گفت : تا حالا پخش مستقیم ندیده بودم... طفلکی
یادم بخیر... 

بی زبون

زمون دانشگاه یه رفیق داشتم اسمش بود حمید 
خیلی به من اعتقاد داشت خیلی 
میشه گفت مریدم بود دربست 
یه شب محض خنده رو یه کاغذ نوشتم : 
هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه 
دادم بهش گفتم : اینو بخون 
رفتم چایی رو دم کنم وقتی برگشتم دیدم 
سیاه شده داره تموم میکنه حیوونی 
کارمون کشید به نفس مصنوعی اینا... 
ولی به خیر گذشت

بی شمار

میخوامت 8 تا 
نه 10 تا 
نه 20 تا 
 آخه انگشتام تموم شد... بفهم 

بی هدف

امروز 200 تومان بابت کاندوم شب جمعه واریز شد
با احترام : دولت خدمتگذار....
منشا : اس ام اس

بی چیز

امروز واسه صبحانه یه کم نون گذاشتم لا پنیر خوردم جاتون خالی... 

چهارشنبه، دی ۸

بی تعارف

دوباره سیگار را تنها کشیدم
کاش دوباره میگفتی : توی هاف تم 

میخواستم ترکش کنم
ولی هم
کف سیگار میشوم
وهم خمار خاطره های با تو کشیدنش
سیگار را ترک کنم
با خاطرات تو چه کنم ؟
بیا تا به خط تعارف نرسیده
بیا 


یکی بود یکی سرود

یکی پشمک میفروشه یکی سیگار
یکی گل یکی تو غصه هاش گرفتار
یکی جوراب میفروشه وقتی قرمزه چراغا
یکی اسفند میسوزونه واسه خانم واسه آقا
یکی شب گرسنه خوابیده عیالش
یکی میترکه و نیست عین خیالش
یکی کوره یکی دخترش مریضه
یکی از دست طلبکار می گریزه
یکی خوابه یکی مسته یکی بیدار
یکی بی پول و بی خونه و بیکار
یکی سر رسید وامش رو نداده
همه ی دار و ندارش  توی جاده 
وانتش بود که خراب بود
رفت تو دره آخه خواب بود
واسه ی جهاز دختر بابا دنبال دلاره
روزا روز کار شبا هم شبونه کاره
یکی تو روزا دبیره و نگهبانه تو شبها
یکی دخترش رو میفروشه به عربها
یکی بیکاره و بیچاره و مفلس
یکی سوزونده خودش رو دم مجلس
یکی اون بالا تو قصرش شده ساکن
یکی دوکونشو بسته بود اماکن
یکی گردنش کلفته یکی قهر کرده و رفته
سر سفره ی وزارت تا ابد کاسه ی نفته
رو جبینش جای بادمجونه داغه
یه جا خرسه یه جای دیگه الاغه
یکی تا دکترا حتی نشده یه بار رفوزه
مدرکش عمری مونده لب طاقچه در کوزه
یکی با مدرک جعلی توی کابینه وزیره
حالا مدرکش جهنم شده صاحب یه جزیره
یکی پشمک میفروشه یکی سیگار
یکی گل یکی تو قصه هاش گرفتار

حسنک کجایی ؟

یه پسر همسایه داشتیم قدیم ندیما
بابا ننه اش گاهی میرفتن روستا اینو میزاشتن پیش ما
شب که میشد به دلیل کمبود لحاف این حسنه میومد پیش من میخوابید
یه مشکل داشت تا خوابش میبرد آی میچسید آی میچسید ....
جات گرم میشد ولی میباس همچی لحافو زیر گلوت آب بندی میکردی که مو لا درزش نره
از وقتی که هدفمندی گرفتیم و ننه مون شبا بخاری رو خاموش میکنه تو دلم هی میگم :
حسنک کجایی که یادت بخیر

بی توجه

بهار 
از تو آموخت رسم 
روییدن و بوییدن و گوزیدن و ... 


بابا اون که بهار نبود اقدس بود اون شب خفه مون کرد ...

کوز سرکش دار و سرنوشت ساز

خاطر خوای دختر داییم بودم خفن
ولی با داییم رو درباستی داشتم چه جور
ننه و بابا رفته بودن حج جاتون خالی
منم شده بودم آقای خونه
دایی زنگ زد به آبجیه گفت :

میام دنبالتون شام بیاین خونه ی ما
منم تو باسنم عروسی شد ولی هیشکی رو دعوت نکردم
داییه پشت تلفن بود منم با زبون کرولالا به آبجیم فهموندم
که بگید داداش خونه نیست بدون اجازه خان داداش نمیشه بیایم
میخواستم کلاس بذارم ارواح بابام
هرچی دایی اصرار از آبجیمون انکار که : 
نه خدا مرگم بده بدون اجازه خان داداشم اصلا نمیشه خان دایی ، 
داداشم ناراحت میشه بیاد ببینه ما نیستیم .
خلاصه نمیدونم چجوری دو دقیقه نشد دایی زنگ خونه رو زد آبجی ایفن برداشت 
با زبون کرو لالا بهم رسوند که دایی پشت دره 
منم هراسون از رو پشت بوم پریدم تو کوچه به آبجیا گفتم : نرین تا من نیومدم
یه نیم ساعتی گذشت . 
اومدم زنگ خونه مون رو زدم دایی در و باز کرد و گفت : دایی اجازه میدی بچه ها بیان شام پیش ما
گفتم : سلام دایی خواهش میکنم خونه امیدمونه 

بعد فهمیدم چه حرف بیجایی زدم
شدم عین لبو خلاصه رفتیم خونه داییه 
دختر دایی سفره رو پهن کرد .
ما هم رو مبل عین خانها لم داده بودیم جیکمون در نمیومد دایی به آبجیه گفت : 
دایی بیا سر سفره 
آبجی مون هم که دوزاریش تیز بود گفت : اول خان داداش 
دایی رو کرد به منو گفت: 
دایی ماشالله این بچه ها بدون اجازه خان داداش آب هم نمیخورن
من که احساس غرور کاذب زده بود تو کل جوارح بدنم 
به خودم بالیدم با یه غرور کاذبتر از جام بلند شدم 
بیام سر سفره که روز بد نبینید با یک صدای استریو دالبی تلنگمون در رفت . 
دستامو گذاشتم رو صورتم از خونه دایی زدم بیرون . 
الان 15 ساله دیگه نرفتم خونه داییه . 
دختر دایی مون هم عروس شد الان 3 تا بچه داره . 
منم یالغوز موندم موندمو موندمو در عشق دختر دایی و 
این گور نقطه دار و سرنوشت ساز

بی جنبه

از بس نشست پشت این لپ تاب و گودر صفر کرد که زخم بستر گرفت .
قراره ک ونشو قطع کنن دکترا...


بی شرف

نمکیه بی شرف کلاه بردار امروز داد میزد : 
نون خشک بیار طلا ببر... 

بی وداع

عین گنجشک تیر خورده ای
بود قلبم در واپسین
ثانیه های بی وداعت
میترسیدم
دیگر نیایی
نبینمت
هنوز هم نیامدی
گنجشک قلبم همان لحظه که رفتی
مرد... 


بی

خمار دیدن تو بودم
و نشئگی همیشگی تنهایی
بیا تا
 پای کلامت 
سکوت بره هایم را قربانی می کنم . 

بی سایه

زیر سایه ات نشسته بودم
ابر آمد بی سایه شدم
ابر رفت
تو نمانده بودی 
باز بی سایه شدم
زیر داغ خورشید تنهاییم
تا غروب ماندم
هیچ ابری نیامد. عابرم نیامد
سوختم از داغ بی سایگی
شب آمد
یخ میزنم از بی آغوشی 
نمی آیی ؟ 


بی کار

آیا میدانستید اگر دزد نبود نصف مردم دنیا بیکار میشدند :
کلیدسازان
قفل سازان
دزدگیر سازان
در و پنجره سازان
بناها
معمارها
نصف پاسبانها
نگهبانها
پرورش دهندگان سگ
دوربینهای مدار بسته سازان
نرده سازان
نصف زندان بانها
نصف قضات
نصف ماموران آگاهی
نصف اعتراف گیرندگان
نصف شکنجه دهندگان
تمام مال خران
و... 


بی سحر

از آن زمان که 
نیم نگاهت را از من گرفتی 
دنیایم روز نمیشود .
چرا ؟ 


بی خیال

کاش دیروز را امروز فراموش میکردم
و فردا امروز را
چه راحت میشدم از همه چی 


بی کسی

آن شب که در تنها ترین کوچه شهر 
روی برف های روشن شب مثل 
کاغذ سفیدی مچاله بودی 
فقط من دیدم استتار بی کسی ات را... 
یادم بخیر 

بی منظور

هر روز سیر میخورم 
تا دلمو خوش کنم 
که دوری کردن تو از من بخاطر بوی سیره........نفسم 

بی خواب

داشتم خوبی هاتو میشمردم که خوابم برد
- دیزی 
- بزباش 
- کله پاچه
- جگرکی 
- سیراب شیردون 
- ... 

بی سواد

از روی دست دلم تقلب نکن 
من مردود امتحان عشقی 
یک گزینه ای ام ... 

بی وفا

واست یه کامیون هویج خریدم
شاید منو ببینی... 


بی اعتنا

زجر میکشد مرا
قهقهه میزند تو را
اشک میریزد مرا
خنده می آید تو را
جیغ میزند مرا
خواب میبرد تو را
یاد می آرد مرا
فکر می کند تو را 




بی منطق

گفتی : مرغ همسایه غازه 

گفتم : فدات شم من همون مرغ همسایه ام 
گفتی : در هر صورت مرغی دیگه... 

بی ستاره

ستاره ی بختش را به دریا زد 
تا دلش خستگی در کند 
نمیدانست که آنجا 
پر از ستاره دریایی است 

بی تقصیر

گناه را به گردن سیب نیندازیم 
تقصیر گندم هم نبود 
منم جای حوا بودم ترتیب آدم را میدادم 
تو هم جای آدم بودی 
سیب را میچیدی 
گندم را میخوردی... 
پس بیخیال بگذارید زندگیشونو بکنن اموات 

بی انگیزه

میخواستم روحم را به نامت کنم
دفتردار ثبت ارواح دختر تیزی بود
قاپم را دزدید
روحم را زد به نام مادر بیوه اش
حالا تا دخترک خطایی میکند
مادرش میگوید : تف به روح بابای ثبتیت
دیگه روحم خیس خالی شده
همش تقصیر تو بود "انگیز" که
دیر آمدی سر قرار 


بی پرده

خیال کردم عاشقم شدی ؛
که سیر نمیشوی از نگاه کردنم
گفتی : گوشه ی چشمهایت را نمیخوای پاک کنی 
عه حالم بهم خورد... 

بی حال

آغوش گشودی
خوشحال به سویت دویدم
منتظر بودم بغلم کنی
دستهایت را زیر بغلت جمع کردی
دوباره آغوش گشودی
دوباره پریدم بغلم کنی
گفتی : چقدر بی حالی یه کم نرمش کن تنبل 


بی من

روی خش خش برگها نوشتم 
بمان 
گفتی پاییز میبردم 
با خودش 
گفتم زمستانت میشوم 
گفتی برف هم آب میشود 
گفتم من زمینم 
نگاهت به آسمان بود مرا ندیدی ؛ رفتی 

بی صدا


گلاب برویت
نام مرا صدا زدی؟
یا باز خیال میکنم
شنیده ام که کنارم نشسته ای
بیایی اگر
سکوت هم با خودت
همراه بیاوری
بخدا باز هم گلاب برویت ..... 
بیا 

سه‌شنبه، دی ۷

بی ستون

من که کوه ندارم
رها کردی یم
در بیابانی ترین نقطه ی زمین
بی تیشه
چه را بر چه بکوبم ؟
نمی آیی مگر دگر ؟