خونه

دوشنبه، خرداد ۹

تجربه هاي تلخ

هيچ حالي بدتر از مست بي سيگار نيست

در شهر من

به مردم زادگاهم افتخار ميکنم بيش از يکسال پيش دو اعدامي را در زادگاهم خواستند
به دار بياويزند نطق زنداني و حرکت مادر محکوم که بعد از انداختن فرزندش پاهای او را
از زير طناب دار در آغوش کشيد باعث شد مردم به ماموران حمله ور شده و دو اعدامي
را فراري دهند . بعد از چند روز آنها دوباره دستگير شدند و باز هم غيرت اين مردم نگذاشت
و جلو اعدام را گرفتند ماموران مردم را به گلوله بستند تعدادي کشته شدند و زخمي ولي
اعدام انجام نگرفت تا آنها را در خفا اعدام کردند . اعدام در روز هاي دهه ي محرم اجرا ميشد .
فقط خواستم بگم هرچند اين حرکت نافرجام ماند ولي در شهر زادگاه من ديگر کسي تا کنون
اعدام نشده
براي ديدن اين صحنه ها لينک زير را ببينيد
 http://www.facebook.com/video/video.php?v=1325741980793

یکشنبه، خرداد ۸

خراب

رفتم تو بالکن نشستم رو صندلي آرنجام رو زانو انگشتام تو موهام سرم تو دستام، نسيم شباي
کوير خنکه شونه هام لختن نسيم سردشون کرده ولي کله ام داغ داغه اين يعني دلتنگم ؛
جاي دستاي گرمش رو شونه هاي سردم خاليه ...

حرفاي نگفته رو

قديما مي ريختن تو خودشون حالا ميريزن تو Drafts

در شهر

يارو داشت به مغازه دار ميگفت : چوب کردم تو سوراخ ديوار يه مار با چوب اومد بيرون پرتش کردم
هوا يه جغد تو هوا گرفتش بردش
وقتي رفت از سوپريه پرسيدم : اين چي ميگفت ؟
گفت : جدي نگير معروفه به رئيس جمهور هر روز يه داستاني مياد تعريف ميکنه تازه اين يکيش
معقول بود .

011001101

عشقاي ماتريکسي ...

بوسه آخرم بر لبان سردت خشکاندم

تمام دل نوشته هايم مخاطبي ندارد ، مخاطب من سالهاست که نفس نمي کشد ...
گورش سرد است و يادش گرم

تا ميشکفتي بهار ميشد

لبخندت مسکن دردم بود و تو نميزدي...

شنبه، خرداد ۷

ادغامات

ادغام وزارت نفت و آتش نشاني به زودي

زير بار حرف مفت نرفتم تا الان

چن سال قبل طرفاي آرژانتين نماينده فروش يه شرکت معروف بودم انتقالم دادن شهرري
اولين روز انتقالم يه مشتري اومد ال سي دي بخره با يه سينما خانگي ؛ خواست تستش کنم
منم معمولن با چاووشي سيستم رو واسه مشتري تست ميکردم
يه کليپ ساخته بودن اون روزا رو صحنه هايي از فيلم قيصر صداي چاووشي بود
اولشم اينجوري شروع ميشد ، بهروز وثوق ميگفت : قول دادم ننه مو ببرم مَشَد زيارت ...
مدير قسمت بدو اومد جلو مشتري گير داد ، اينا چيه ميذاري؟  آبرو و حيثيت داره اينجا
لباس فرممو در اوردم گذاشتم رو ال سي دي يه تراک زدم جلو آهنگ بعدي نرگس بيمار
چاووشي بود صداشم تا آخر بردم بالا... مديره ترسيد رفت تو اتاقش
با رکابي زدم بيرون رفتم شرکت تسويه کردم .

پنجشنبه، خرداد ۵

واي از فردا

تير نگاش کاري بود هنوز گرمم ؛ حاليم نيست...

بگذار پشت پلکت را ببوسم

هر عزيزي را  گفتم نرود بي وداع رفت ... به تو ديگر نمي گويم : نرو

هنوز زيادند کسايي که اينا رو باور ميکنند...

طاهره بنت عبدالنميدونم چي چي قرآن پرت کرده شده ميمون

تموم عکساي فوق دزدي بوده ولي واي از دست اين زناي همسايهمون
که ميشينن تو کوچه و اون عکس اولي رو بهم نشون ميدن تو موبايلشونو 
زرد مي کننو هي ميگن  : استغفورولا


سه‌شنبه، خرداد ۳

خودت بودي؟ آره ؟

امروز يه نفري رو ديدم يه پلاستيک بزرگ دسته دار کليد  J , L کيبورد خريده بود ؛
گفتم : گمونم شامآقاي گودر  باشه ...

آخرين خنده ي مادر

بياد تمام مادرايي که نيستن بغلشون کنيم...

سر خاک مادر من هيشکسي گريه نکردش
بابامم هيچي نميگفت با همون نگاه سردش
.
.
.
گلاي ياس تو باغچه غروبا بونه ميگيرن
همشون يه عهدي بستن سر خاک تو بميرن

http://www.4shared.com/get/CgGrgy06/mohsen_chavoshi-sare_khake_mad.html

دريغ

جاي تموم دردايي که رو سينه اش گذاشتم سرشو گذاشت جاي تمام چيزايي که ازش گرفتم يه بغل خواست ...

دوشنبه، خرداد ۲

شنيدم که چون قوي زيبا بميرد...



شب خرداد به آرامي يک مرثيه از روي سر ثانيه ها مي گذرد
و نسيمي خنک از حاشيه ي سبز پتو
خواب مرا مي روبد
بايد امشب بروم
بالش من پر آواز پر چلچله هاست ...
بايد امشب چمداني که به اندازه ي پيراهن تنهايي من جا دارد بردارم
و به سمتي بروم
که درختان حماسي پيداست ،
رو به آن وسعت بي واژه که همواره مرا مي خواند .

يه جواب هزار برداشت

بزرگترين اشتباه اينه که سريع به بعضي سوالا جواب بدي
بعضي سوالها رو اصن نبايد جواب داد...

نزنيد لامصبا

ميگن مشت آدم اندازه ي قلبشه ، اون يه ذره دل تحمل اين همه مشت رو نداشت...

ثانيه هاي سگي

روزام کبيسه شدن
بيست و چهار ساعتم 366 روز طول ميکشه...

یکشنبه، خرداد ۱

هشت سال و ده ساعت پيش

تموم مشتش تو مشتم گم شد...

مرور

هيچ وقت دفتر خاطرات نداشتم شايد چون همه چي يادم مي مونه قديمي ترين خاطره ي
کودکيم وقتي بود که مادرم پامو با ملحفه به تخت مي بست تا از اتاق نرم بيرون تمام اتاق رو
مي گشتم ولي از در نمي شد برم بيرون و نمي دونستم چرا ؟ شايد واسه همين محدوديت
اين خاطره يادم مونده مادرم ميگه اونوقت هنوز نميتونستم راه برم شيش ، هفت ماهه بودم
نميدونم کس ديگه اي هم هست که قديمي ترين خاطره ي زندگيش يادش باشه ؟

ساقي گري قانون داره...ننه

هر وقت به ننه بزرگم ميگم : چيزي واسه مزه داري ؟
ميگه : مزه ي لوطي خاکه ... ننه

قاب خاطرات

تيرگي دستبند قهوه اي سوخته ، درخشان ترش مي کرد
کبريت رو جا کفشي جا مونده بود
نتونست در فندک اتمي رو باز کنه بلد نبود
شايد فقط همون يک ثانيه تلاش براي روشن کردن فندک بود که به هيچي فکر نمي کرد ... شايد

جمعه، اردیبهشت ۳۰

لاک پشتا هم تو لاکشون اسيرن...

ديروز موقعه برگشت از بيابون وسط جاده اينو پيدا کردم
آوردم نونش دادم دونش دادم
شستمش
لاک زدم به لاکش
به ناخوناش 
خوشکل شد
دوستم داشت
امروز آزادش کردم تو يه باغ انگور و گيلاس...



دندونه هاي اره موقعه برگشت تازه ميبرن

درست زماني که فک کني زندگي قشنگه يهو يه اره ي کلفت از وسط روزگار مياد ميره تو
نشيمنگات که حرزت فيل هم نمي تونه درش بياره ...

7.777.000

يک ثانيه ديگه هم گذشت و هنوز برنگشته ...

اينا هم تشنه شون ميشه گمونم

امروز هواي خيلي گرم و خشک بود ، آتيش مي باريد از آسمون
منم يه دوجين آب معدني گرفتم رفتم بيرون شهر تا جايي آب داشتم دادم به خاراي بيابون
برنزه شدم هديه ي خورشيد کوير... 

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹

اشک شيشه اي ؛ سهم مورچه ها

بعد هر پيک يه قطره تک تنها از بغل شيشه ي جين آروم آروم مياد پايين اونم دلش گرفته اشک
مي ريزه هم پام...

درد دلهاي کثيف

اين روزا به شدت به خودم عن ميزنم فلاش تانکمم خرابه ، حس نايلون آشغالي رو دارم که رفتگر محل فراموشش کرده ...

چاه ها...

از بچگي به هرچي که راه نفسمو سد مي کرد حساس بودم . اگه از خواب پا مي شدم مي ديدم پتو رو صورتمه ديگه خوابم نمي برد از ترس خفگي ، دوستام يه شب تو مهموني قالي بازي مي کردن منو پيچيدن به زور لاي قالي تقريبا مردم ؛ بعد ازون فهميدم اگه نتونم دستامو باز کنم هم خفه ميشم . از چاه به شدت مي ترسيدم آخه يه بار با چراغ قوه ته شو ديدم خيلي تنگ ميشد آخراش  ، مطمئن بودم اون ته گير ميکنه آدم دستاش بسته مي مونه باز نميشه ...
يه بار با يوسف بيرون خونه با ماشيناي اسباب بازي مون که با بند پشت سرمون مي کشيديم بازي مي کرديم يه زمين خالي تو کوچه بود که در و ديوارش با هم فاصله داشت گفتم : يوسف اين زمين توش خاکيه بريم جاده خاکي ؟ گفت : بريم از لاي در و ديوار به زور رفتيم تو . سرگرم بازي بوديم حواسمون به اطرافمون نبود يوسف جلو ميرفت من پشت سرش يهو يوسف غيب شد برگشتم صداش زدم خبري نبود دوروبرمو نيگا کردم يه چاه جلوي پام بود يوسف افتاده بود تو چاه ...
اومدم لب چاه صداش زدم ترسيده بودم بعد از چند بار صدا زدن ، صداي گريه اش اومد بالا هق هق ميکرد و بد نفس ميکشيد گفتم : ميتوني نفس بکشي ؟ با گريه گفت : آره گفتم : دستات باز ميشه
گفت : آره ... خيالم راحت شد رفتم دنبال کمک ...
بعد از اون گاهي خواب ميديدم افتادم تو چاه و نفسم بند اومده ولي خيلي وقت بود ديگه نديده بودم چند شبه دارم همون خوابو مي بينم و دستام باز نميشه...

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸

وهرگز نخوانيدش

تو برخورد اول طرفتون رو مارک آل از ريد نکنيد شايد لابلاي سينه اش ، دستخطي براي تو ، فقط تو گذاشته باشد...

...

هر بار نامه ات را مي خوانم حرف تازه اي مي بينم
چرا دفعه ي قبلي نديده بودم ؟
الان که بهش نگا ميکنم يه قطره اشک هم اون گوشه اش افتاده
چرا قبلا نديده بودم ؟
فردا که باز بخوانمش حتما لرزش دستانت را در کلماتش خواهم ديد ميدانم...
چرا امروز نديدمش ؟
شايد چون نامه ات را تايپ کرده بودي
همون ايميلي که نفرستادي...

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۷

قناريا...

از بچگي به قفس حساس بودم . داداشم مرغ عشق باز بود . ازشون جوجه ميگرفت ، ميفروخت . تا چششو دور ميديدم در قفسا رو باز ميذاشتم ، يه روز فهميد زندونيم کرد تو انباري ، مادرم اومد آزادم کرد . راضي بودم که پرنده هاي داداشه رو پر ميدادم تازه عزمم هم جزم تر شده بود . يه روز با بابام رفتم بيرون ، دم پرنده فروشي يه مرغ مينا رو گذاشته بود با قفسش بيرون تو يه چش بهم زدن در قفسشو وا کردم دستمو بردم تو قفس ، نوکم زد شديد ولي گرفتمش . پرنده فروشه متوجه شد دويد طرفم گفت : هووووي عن چيکا ميکني ... ولي دير شده بود ميناهه رو پرش دادم رفت . دستمو سفت گرفت خوابوند زير گوشم ، بابام ديد اومد يخه شو گرفت ولي تا از شرح ماجرا واقف شد اونور صورتمو هم سرخ کرد تا عدالت برقرار شه . حالم خوش بود ولي...
بابام پول ميناهه رو اِخ کرد جلو يارو دستمو کشيد سمت خونه . تو راه برگشت بالاي سرم پر حباب بود آخه وقتي خيال ميکردم دور سر حبابي ميشد . گفتم باس پول در بيارم با پول ميشه کلي پرنده رو آزاد کرد...
کبوترا خوبن خرمون ميکنن تو قفس نندازيمشون کاشکي طوطيا هم اينجوري بودن...
ميون همه پرنده ها ، قناريا از همه مظلوم ترن آخه خوب ميفهمن قفسي شدن وقتي دلش ميگيره مي ناله زندان بانشم به خودش مي باله ...
قناريا لاجونن چثه اشون لاغره ضعيفه قناريا ، گاهي بغ ميکنن کز ميکنن کنج قفس گاهي عاشق ميشن ؛ کاش نمي شدن آخه گاهي عشقشون رو ازشون جدا ميکنن تنهاش ميزارن تو قفسش...
درد قناريا رو کسي نميفهمه ، بايد قناري باشي قفسي ات کنن تا بفهمي بايد لاجون باشي نتوني ميل هاي قفسو بشکوني تا بفهمي قناريا چوب خوش زبونيشون رو ميخورن آخه خوب حرف ميزنن ، حرفشونو درست ميزنن ، آخه حرف درست ميزنن ، آخه حرفشونو رک ميزنن ، آخه حرف حقو رک ميزنن قناريا .
قناريا چوب رنگشونو هم ميخورن آخه يا زردن يا سفيد يا سبزند يا قرمز ولي يه رنگ اند حسوديشون ميشه اين بي رنگها اين بد رنگها قناريا چوب منحصربفرد بودنشونو هم ميخورن گاهي
قناريا مريض هم ميشن تو قفس قناريا گاهي دق ميکنن ، ميميرن قناريا رو تو قفس نندازين ديوثا...    

یکشنبه، اردیبهشت ۱۸

عملم رفته بالا

+ اين دفعه چند سي سي نامجو تزريق کردي ؟
- هيچي وژدانن فقط يه بطر چاووشي زدم پيش پاتون

جمعه، اردیبهشت ۱۶

من دولت تعيين مي کنم

دوستم اومده ميگه : دارم ميرم تهرون قبض گازمو بندازم تو قبر آقا برگردم

يعني در اين حد هنو بدتر

يک نفري هست که خيلي دوسش دارم واقعا دوسش دارم  اسيدي .
که دوس دارم برم پامو بکنم تو حلقش تا رون ؛
بعد در بيارم سرشو دست بکشم ، بوسش کنم ، برم تا دفعه ي بعد که همين آش و همين کاسه...

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۵

مست ميشم بي شراب ؟


من يکبار يه جايي باهاش هم قدم شدم . خواستم بخونه اول اين شعر رو دکلمه کرد بعضي جاهاش معني اش را نمي فهميدم ولي به جانم مي نشست و بعد برام خوند ... قربون نفست حميد يادت گرامي زود رفت...

"شراو"

ایمشو و کوری چاوو فلايه (امشب به کوري چشم فلک)
قورص و قمر میهمان مايه ( قرص ماه مهمانمه )
مردم حسودی کم بکین (ملت بميرين از حسودي)
شوو دا سحر میهمان مايه (که اين صنم شب تا سحر کنارمه )...

مستی شراو داسه سريم (يار در کنار بي شراب نميشه )
وی لاوه لاوه دی کريم (عشقبازي با کله خالي عمرن )
تا مس نکم ویره نیه چم ( تا مست نشم نميدونم چکار کنم )
ای فیلمه لاوه ارمنی (اين فيلم عشقي نيست لامصب ، رئاله دختر شراب فروش )

زانی و کوره هاتمه (ميخوام برم به محله ي هاتمه)
و سر تپه و سه ی فاطمه (برم سر تپه ي سيد فاطمه )
تازه اویشی چشتی نیه (شراب بگيرم )
اوضا خراوه ارمنی (اوضاعم خرابه بي پولم دختر شراب فروش )

حساو کتاو گردم نکه (حساب کتاب و بدهيامو امشب بيخيال شو)
حالم خراوه دنگ نکه (کومه شرابم امشب )
تو را و گیس دالگد (تو رو به خم زلف يارم قسم )
جمکه ای کتاوه ارمنی (امشبي جمع کن اين دفتر دستک رو )

ایمشو و جور شراوگد (امشب از زير سنگ هم شده شراب جور ميکنم )
مستد بکم جور چاوگد (مست ميکنم و چشماي يارمو نقاشي مي کنم )
دس خه ی ارای ای کوشگد (کفش و لباسم رو گرو بردار )

بویشی کلاوه ارمنی (کلاهم را هم ؛ ولي بي شرابم نذار لامصب )
زانی و کوره هاتمه
و سر تپه و سه ی فاطمه
تازه اویشی چشتی نیه
اوضا خراوه ارمنی حالم خراوه ارمنی

پ.ن :
اگه ترجمه فوق ايراد داره که حتما داره هموطناي کُرد ببخشندم ، درک من اين بود
لينک دانلود (اگر نشنيده اي نصف عمرت بر فناست) :
http://javanrood-2000-20.persiangig.com/audio/12-Masti%20sharao.MP3

حميد حميدي هنرمند فقيد کُرد متولد 1/9/1353 تا 17/7/1384
شاعر
نويسنده
 بازيگر
 قهرمان دو کشوري
 آهنگساز و خواننده ي کُرد

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴

اينجا هم بيمارها را دور مي ريزند

توي يکي از ايالتاي امريکا سيل اومده بود . يه اکيپ هم جداگانه به صورت حرفه اي مامور نجات حيوانات خونگي بودن . مستندش رو تماشا مي کردم ....
خيلي ازين حيوونا به نجات دهندگان حمله مي کردن و به اونا به شدت آسيب ميزدن ؛ ولي نجات دهندگان با عزمي راسخ تر به نجات مي شتافتند .
پ.ن :
يکي ازين حيوانات نجات يافته اژدهاي کومودو است .


سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۳

دوشنبه، اردیبهشت ۱۲

سوپرمن کيست ؟

در جايي خواندم سوپرمن ، شخصیت داستانی و سینمایی معروف آمریکایی، در ماموریت جدید خود به ایران می آید تا در کنار جوانان جنبش سبز علیه احمدی نژاد مبارزه کند .
داستان تخيلي جالبي است ولي فرا تر از تخيل نيست .
من به سوپرمنهاي خودمان بيشتر مي بالم
که واقعي اند مثلا : احمد زيدآبادي ، پورزند ، جعفر پناهي ، شيرکوه ، رژيار...