خونه

شنبه، اسفند ۷

خیم تنهایی

خسته ی خاطراتِ خاکستریِ خاک خورده و خراب خنده و خمار نگاهتم هنوز ... برگرد  

جمعه، اسفند ۶

انعکاس

مهتاب را در کاسه آبی هدیه آورده بود "یادگار آخرین دیدار" 
آب را پشت سرش پاشیدم 
زمین کوچه مهتابی شد ، یادگارِ انعکاسِ رفتنش 

پنجاه و هشت روز تا طلوع

کارتون را از وبلاگ "وحید نیک گو" کش رفتم 

پنجاه و نه روز تا طلوع

شده یه وقتایی ته دلتون شاد باشه ؟
و موقعی که دلیل شادی تون رو تو وجودتون جستجو میکنید ،
متوجه میشد واسه یه دلخوشی های کوچیکی شاد بودید ؟
خیلی وقته تو وجودمو جستجو نکردم...

پنجشنبه، اسفند ۵

دوشنبه، اسفند ۲

اوج

اوج تنهایی اینه که :
خودت خودتو ببری دکتر و وقتی آمپولتو میزنی خودت دست خودتو بگیری تو دست خودت...

فک کردین قسر در رفتین

یه شبه گرم میایم بیرون و تا "کلک کنده والضالینتون"  هم نمیریم خونه...
پ.ن : 
قسر در رفتن گریختن گاو یا گوسفند ماده از زیر گاو یا گوسفند نر در طول یک دوره‌ی پرواربندی. در محاوره در زمان "گریختن از یک مهلکه" به کار می رود . "لغت نامه دهخدا" 

به اطلاعات عمومیم افزوده شد

از راننده اش می پرسم : چرا این آمبولانس رو بر عکس نوشته ؟
میگه : تا از تو آینه ی راننده جلویی درست خونده بشه ملت بکشن کنار 
میگم : خب چرا لاتین نوشته ؟؟؟؟ همه که سواد فینگلیسی ندارن
میگه : ها ... آها


یکشنبه، اسفند ۱

خدای صدا دوباره خدا

حریص ؛ محسن هم بالاخره اومد ...

بچه بودم بادبادکای رنگی
دلخوشی هر روز و هر شبم بود
خبر نداشتم از دل آدما
چه بی بهونه خنده رو لبم بود
کاری بجز الک دولک نداشتم
بچه بودم به هیچی شک نداشتم...

 امیر ارجنینی ، چاووشی 

شصت و سه روز تا طلوع

یه بار واسه جراحی بهم آمپول بیهوشی زدن نمیدونم کسی این حال رو تجربه کرده یا نه ولی بلافاصله بعد از تزریق میری تو یه حالت عدم ، گاهی دوست دارم برم تو اون حالت دیگه هم بر نگردم تا ابد....
 الان دوست دارم برم

شنبه، بهمن ۳۰

آوازه ی لرها به جوکای ای گوگل هم رسیده

لره با پسرش وارد یه مجتمع میشن چشمشون میفته به آسانسور
یهو یه پیرزنه با ویلچر دکمه ی آسانسور رو میزنه در وا میشه میره تو
چند لحظه بعد آسانسور باز میشه و یه دختر بلوند مشتی میاد بیرون
لره به پسرش میگه :  عجب سیستمی بدو به ننه ات بگو جلدی بیاد

شصت و چهار روز تا طلوع

همت کنیم این شمارشها تمام شود برای همیشه....... 

ماهک طلوع کرد هرچند شکسته و خونین ؛ کبود بود مثل ماه
تنها یک جمله گفت : میخواهم بخوابم

جمعه، بهمن ۲۹

سه‌شنبه، بهمن ۲۶

شصت و هشت روز تا طلوع

شصت و هشت روز تا طلوع ؛ 
و نمیدانم هر روزش چند سال برای تو ؟؟؟ 
ماهکم کی دوباره بدر میشوی ؟؟؟

ماه کوچکم کی طلوع میکنی؟

از نور میهراسند ؛ 
این دیوسیرتان ظلمت پرست ، چه خورشید باشد چه ماه
پ.ن :
خورشید یارم را دیروز؛ ماه کوچکم را امروز
ای دیو پلید چنگ بردار از فرشتگان شهرم 

دوشنبه، بهمن ۲۵

شنبه، بهمن ۲۳

هفتاد و دو روز تا طلوع

حلول روح دجال است در این شب راهه ی مرموز
خــــــــــــــــــــــدایا ؛ آفتابت را بتابان بر سر ایران
گناه ملت ما چیست ؟ بجز فــــــــــــــــریاد آزادی
خداوندا تو شــــــاهد باش به هتک حرمت انسان

by : aria aram nezhad

جمعه، بهمن ۲۲

هفتاد و سه روز تا طلوع

از نور می هراسید ، نازیِ تازی صفت 
آتش را  تازیانه میزد ، بعد از غروب 
می پنداشت؛ 
خورشید می هراسد از طلوع دوباره

چهارشنبه، بهمن ۲۰

خودت خم میشی یا خمت کنم

قزوینیه به جنیفر لوپز میگه : جی لو خانوم تو که اینقد خوشکلی چرا نماز نمی خونی؟!؟


منشاء : پیامک از پیام پدسگ


کونه لقش

امریکا : گندم به ایران نمیدهیم .
لرها : به درک نون خالی میخوریم .

منشاء : پیامک از پیام پدسگ


هفتاد و چهار روز تا طلوع

ای فانوس بدستانِ ایستاده در طوفان 
خورشید ، تحقیر نمی شود ؛ با سگ پوزه خنده هایتان 





سه‌شنبه، بهمن ۱۹

دوشنبه، بهمن ۱۸

یه کم دیگه تشویق کرده بودن می رفت میکشتش

لره شب عروسیش از حجله میاد بیرون ؛ ملت شروع میکنن واسش سوت و کف زدن
جو گیر میشه میگه : اگه میدونستم اینقدر خوشحال میشید ک..ونشم پاره میکردم....!

منشاء : پیامک از (پیام پدر سوخته)


هفتاد و هفت روز تا طلوع

خورشید ؛ را هم هزار بار انکار کنید ؛ خواهی نخواهی 
طاق بی ستون ظلمت با طلیعه ای آوار میشود ، بامداد

گوزپیچ اسیدی

نوشتن این حیوون لعنتی همیشه واسم مشکل سازبوده ؛ 
وقتی نمیدونم اولی با غاف شروع میشه  یا دومی با قین :
غور، با ، قه درسته یا  قور ، با ، غه ؟
ایضا : وزق یا وزغ ؟


بله برون با لگد اضافه

آقا زاده چه کاره ان ؟
دوماد سر خونه ان



جمعه، بهمن ۱۵

فصل عشق

ییلاق لب هایم ؛ 


محتاج قشلاق نفسهایت .....


کدام فصل ؟ کوچ میکنی به کوچه ی آغوشم.....
.
.
.

نشنیدی؟

خواستم بگویم : نرو.....
انگشت بر لبانم  فشردی : هیس...  
چشمهایم اما ؛ لب بر هم ننهاده اند.....تا هنوز


سه‌شنبه، بهمن ۱۲

رژیم غذایی

دیوها ؛
وقتی وحشت میکنند بیشتر آدم می خورند....

خط میزنم مشقهای دلم را

دارن میبرنش ؛
بگو تا دوباره دیدنت چند خط فاصله است؟
///////
       ///////
              ///////
                      ///////
                              ///////
                                      ///////
                                              ///////؟؟؟؟؟؟

ای عن تو تصدیقت

 تو سبقت بودم ، فرمونشو داد طرفم ، رفتم تو جوب
پیاده شدم با عصبانیت غیر قابل وصفی ؛
رفتم محکم کوبیدم رو آینه بغل ماشینش میگم : اینا چیه خب؟
خیلی جدی میگه : گوشاشه....