خونه

پنجشنبه، اردیبهشت ۸

محکوم

حکم کردي دل ؛
زندگيم بود يه آس
گذاشتم وسط
بريدي ، دل بريدي
من زندگي مي کردم تو بازي...

چهارشنبه، اردیبهشت ۷

اندر احوالات خلقت نخستين

خدا آدم و حوّا رو گذاشته بود بر آفتاب خشک شن که يهو حوّا داد ميزنه : خدا خدا بيا ...
خدا از خواب قيلوله اش پا ميشه مياد ميگه : چطه ؟ ملکوت رو گذاشتي رو سرت ؟ اينجا خونه ي
خالتون نيست که عرشه ... بنال ؟ 
حوّا : آدم يه ذره گل از وسط پام ورداشت گذاشت لا پا خودش
خدا : حالا که اينجور شد کاري ميکنم تا آخر عمرش واسه پس دادنش ، بهت التماس کنه پدسگ

منشاء : پيامک از ديار باقي

سه‌شنبه، اردیبهشت ۶

همچي تميز مي شد از هر چي خاطره ي بده

کاش مي شد يه وقتايي مغزمون رو شست ، چلوند ، پهن کرد بر آفتاب

بد بوي پر خاصيت

داشتم جدول شرح در متن حل مي کردم نوشته بد بوي پر خاصيت حرف اولش در اومده "کاف"
درستم هست آخه سوال اون ستون هم هست بالابر خودرو يعني چي خب ؟ عمديه يا جدوله
ميخواد منو حل کنه ؟

نواي تار

خشک موي و خشک چوب و خشک پوست.........از کجا مي آيد اين آواي دوست ؟

مولانا

انسانهاي بيضوي چگونه بوجود آمدند

زماني که گل آدم را مي سرشتند ، فرشتگان ملکوت هرکدام مامور ساخت يک عضو مي بودند .
همه ي اعضا ساختشان طول مي کشيد الا تخم ، که راحت با کف دست گرد مي شد .
بعد از مونتاژ هزاران تخم اضافه آمد ، فرشتگان به خدا گفتند : با اين تل تخم چه کنيم ؟
خدا گفت : آب بريزيد سرش و از اينها دوباره آدم بسازيد .

يعني هيشکي

لره ميخواد بره خواستگاري به خونواده اش ميگه : اگه خونواده ي دختره زر زر کردن هيشکي حق نداره گه خوري کنه جز آقاجون

منشاء : پيامک

يا دوست داريم اون بگه؟؟؟؟

چرا مي ترسيم به مخاطب خاصمون بگيم دوست دارم ؟
فک ميکنيم پذيرفته نشيم ؟
يا
فک ميکنيم واقعي نيست ؟
يا
مسئوليت داره واسمون ؟

دوشنبه، اردیبهشت ۵

W-RAW

مسيحا هشت سالشه آبجيش سوفيا شيش سالشه تا اينجا رو داشته باشين تا بگم ؛
جفتشون طرفدار پر و پا قرص professional wrestling (کشتي کچ) اند .
مسيحا عاشق جان سينا (J.cena) و سوفيا هوادار رندي اورتنه (R.orton) هيچوقت دوست نداشتم اين دو تا با هم مبارزه کنن چون هرکدوم ببرن محشر کبرايي ميشه خطري ، تا ديشب که يه شبکه داشت مبارزه ي اين دوتا رو نشون مي داد و جان سينا متاسفانه باخت مسيحا هم با چشماني پر از اشک ، نعره زنان پريد رو سوفيا و يه پاشو گرفت بالا ، منم از فرصت استفاده کردم و مشتمو سه بار کوبيدم زمين تا از حرص جانکاهش بکاهم .

 

یکشنبه، اردیبهشت ۴

سهراب ديگري نمي آيد

پدرم وقتي مرد پاسبانها همه شاعر بودند...
کاش اين مردم دانه هاي دلشان پيدا بود...
نسبم شايد به زني فاحشه در شهر بخارا برسد...
بهترين چيز رسيدن به نگاهي است که از حادثه ي...
قفسي ميسازم با رنگ ميفروشم به شما تا به آواز شقايق که در آن زنداني است دل تنهايي تان تازه شود...
به ياد سهراب در سالروزش

ابراز علاقه هاي مدرن

دوستت دارم ؛ همچي خود جوش...

جمعه، اردیبهشت ۲

به کي به کي قسم اين جريان واقعيه ... پارت دهم

 من هنوز سر ميز شام بودم کاترين پا شد رفت سمت پيانو نشست پشتش و شروع کرد نواختن سمفوني شماره 25 مودزارت ، منم پاشدم کله داغ داغ رفتم پشت سرش وايسادم آروم سرمو اوردم طرف شونه اش و بوسيدمش برگشت نيگام کرد همينجور که مينواخت يه لبخند مهتابي زد و آروم گفت : لاومي... نشستم روي نيمکت پشت پيانو و سرمو گذاشتم رو پاهاش شدم سراپا گوش عالي مينواخت فوق حرفه اي شايد معني خوشبختي همين است همين لحظه ها چشامو بستم دنيا دور سرم به گونه اي لذت بخش مي چرخيد دستامو انداختم دور کمرش همينجور که روي پاهاش خوابيده بودم اين دفعه شروع کرد به نواختن سونات مهتاب خداي موسيقي... آروم گفتم : بابا تو ديگه کي هستي ؟ از روي نيمکت پا شدم دوباره شونه هاشو بوسيدم و رفتم سراغ تابلوهاي روي ديوار همينجور که داشتم دونه دونه تابلوها رو نيگا ميکردم يکي از تابلوها نقاشي نبود بلکه عکس يه هتل بود از نماي بالايي شکل يه صليب سبز رنگ و درخشان اسمش هتل  MGM grand بود وقتي داشتم نگاش ميکردم کاترين گفت : گرند هتل گفتم : اووهوم گفت : بابام مالکشه نزديک بود پس بيوفتم گفتم : واو شوخي ميکني گفت : نو بهت زدگيم صد چندان شد گفتم برم بپرسم چرا من ؟ اصلا تو تو ايران چيکار مي کني و خيلي سوالاي ديگه ولي وقتي اولين سوالمو از کاترين پرسيدم فقط لبخند زدو يه کلمه بيشتر نگفت : نکست ... ساعت حدود ده و نيم شب بود رفتم سراغ موبايلم تا به خونه خبر بدم امشب نميام ولي متعجبانه ديدم به هيچ وجه آنتن نداره به کتي گفتم : تلفن کجاست ؟ گفت : نداريم تو دلم گفتم يعني چي نداريم مگه ميشه اين قصر بدون تلفن باشه خواستم برم بيرون تماس بگيرم ولي از ترس ريک جرات نکردم بيخيال شدم ايندفعه پرسيدم : چرا خون کاترين برگشت دوباره گفت : نکست دوباره بي خيال پرس و جو شدم رفتم رو کاناپه دراز کشيدم کاترين هم از پشت پيانو پا شد اومد نشت روم ...
ادامه دارد ...

بهتوون چقد غريبي بميرم

توي گوگل نوشتم "بهتوون" نتيجه اومده :
 
- شوشوي شما در موقع زايمان چي بهتون هديه داده يا ميده ؟
- لبخند بزن تا بهتون بگم چرا ؟ 
 - چرا دخترا بهتون ميگن داداش ؟
- چه کسي بهتون بيليارد آموزش داده ؟
- اين سايت تاريخ مرگتون رو بهتون ميگه ...الخ
 

خبر مرگت

مادر دوست طرف ميميره اين مامور ميشه خبر مرگ رو بره به دوستش بده
ميگه : اون شتره هست که در خونه ي همه مي خوابه
دوستش ميگه : خب ؟
ميگه : خوابيد رو ننت

منشاء : پيامک از پيام پدسگ

پنجشنبه، اردیبهشت ۱

اينو تو چه حالي خوندي لامذ صب

آدمها دو دسته اند :

يکي آنهايي که صداي خش کُش چاووشي را مي پرستند
دوم کسايي که ترانه ي " زخم زبون " چاووشي رو نشنيده اند

کاشتيم سبز نشد

کاشکي زندگي هم يه ريموت کنترلي ، چيزي داشت ميزديم ميرفت جلو  ببينيم آخرش چي ميشه؟
اگه مالي نيست خاموشش کنيم بره پي کارش

غم پرست

آدما بيشتر از اوني که دوست دارن به عشقشون برسن ؛ دوست دارن شکست عشقي بخورن ...
"غم در بغل"
از نيازهاي عاطفي انسانهاست . انصافا به خودت رجوع کن ؟؟؟

تلخ

تلخترين بوسه ؛ بوسه ي پشت پلکه
لحظه اي که چشاشو روت مي بنده و واسه هميشه ميره...

به کي به کي قسم اين جريان واقعيه ... پارت نهم

من مثه يه جوجه ي گنجيشک بي پناه و از لونه بيرون افتاده زير دستان قدرتمند اين سياه پوست نتراشيده نخراشيده داشتم مث شمع آب مي شدم و اون با يه لبخند پرمعنا منو نوازش مي کرد نور موبايلمو از روش برنمي داشتم همينجور که داشت با موهام ور مي رفت آخه من موهام بلند و لخته تقريبا ، شيشه مشروب رو پرت کرد پشت سرش و دستشو گذاشت رو سينه ام و منو خوابوند رو زمين و لباشو آروم اورد طرف لبام حالتش طوري بود که مطمئنم کرد مي خواد به شدت بهم تجاوز بشه يه نگاهي به ياروش انداختم وحشتناک بزرگ و سياه بود تازه هنوز قد برنيفراشته بود واي از زماني که بلندش مي کرد ، تسليم بودم سعي کردم تا زماني که نخواد کار غير معقولانه اي انجام بده مخالفتي نکنم مبادا عصباني اش کرده باشم نور موبايلمو به اطراف انداختم تا ببينم شي دندون گيري بدستم مي آيد تا در زمان مناسب به فرقش بکوبم بدبختانه چيزي دم دست نبود ديگه لباش رو لبام قرار گرفته بود و آروم لب پايينمو گاز گرفت که يهو از خواب پريدم ديدم رو کاناپه ام و کاترين داره لبمو گاز مي گيره و با موهام ور ميره ... انگار دنيا را بهم داده باش از ترس خيس عرق بودم و خوشحال که تمام اين اتفاقات اخير فقط خواب بوده از کاترين پرسيدم : کجا بودي گفت : رفتم شام گرفتم با مگي گفتم : مرسي و محکم گرفتمش تو بغلم البته بيشتر واسه اين بود که از اون کابوس ناجور بيدارم کرد پا شديم ديدم کاترين ميز شامو با سليقه تمام چيده ، چند مدل غذا روي ميز بود بغلش کردم فک نکنم بيشتر 45 کيلو وزن داشت خيلي سبک بود تا ميز شام لب به لب رفتيم و شروع کرديم به خوردن . در حين صرف شام پرسيدم : منو چرا انتخاب کردي خيليا اونجا تو مترو بودن
با لبخند نازنيش گفت : خونت با تعجب پرسيدم  : خونم ؟ يعني چي ؟ گفت : تو اخير آزمايش خون دادي توي آزمايشگاه پرديس ؟ درسته؟  گفتم : آره تو از کجا مي دوني ؟ گفت: مي دونم گيج شده بودم با خودم گفتم چه ربطي بين آزمايش خون من با آشناييم با کاترين مي تونه وجود داشته باشه؟ که هيچي به ذهنم نرسيد ديگه چيزي نپرسيدم گفتم بذار شام تموم شه مفصل ازش مي پرسم شاممون رو خورديم کاترين رفت و يه شيشه مشروب ديگه اورد و واسم ريخت اين دفعه من به زبون خودمون سلامتيا رو ميگفتم ... به سلامتي دريا نه واسه رنگش واسه عمقش .... به سلامتي سه کس زندوني و سرباز و بي کس به سلامتي غريبه اي که لب جاده واست دست تکون مي ده ... به سلامتي مادرا نه واسه شيرش واسه عمري که ميشيم اسيرش ... به سلامتي چشايي که هرگز از يادت نميرن ... به سلامتي...

ادامه دارد ...

سه‌شنبه، فروردین ۳۰

به کي به کي قسم اين جريان واقعيه ... پارت هشتم


بي خيال باز کردن در شدم برگشتم سريع پايين ببينم صداي چيه ريک داشت رو شيشه هاي در
ورودي سالن چنگ مي انداخت و دندون قروچه مي رفت يه کم سر به سرش گذاشتم ولي دوباره
به خودم اومدم که کتي غيب شده و اين اصلا معني خوبي نداره دوباره از پله ها رفتم بالا با کمال
تعجب و ترس ديدم لامپهاي بالا خاموشه خودمو دلداري دادم که حتما تايمري بوده که خاموش شده
دوباره لامپها رو روشن کردم دستگيره در اولين اتاق راهرو را گرفتم آرام در رو باز کردم کليد چراغها
رو زدم اتاق خالي بود فقط يه تخت خواب يه نفره و مقداري وسايل داخل اتاق بود رفتم تو و از پنجره
ي مشرف به حياط باغ بيرون رو نگا کردم پشت ساختمون چهارتا ماشين کنار ديوار پشت باغ پارک
بود يه اينفيتيتي استيشن مشکي يه مازراتي گرن کابريو ي سفيد يه شورولت کامارو قرمز و يه پژو
202 تيره رنگ قديمي همينجور داشتم با ماشينا حال ميکردم که يه چيزي محکم خورد به شيشه
پنجره و من از ترس پريدم عقب ناگهان کل برق ساختمون قطع شد هيچي رو نميتونستم ببينم
ظلماتي بود به شدت رعب آور همراه با يه سکوت دهشت ناک ،  هرچي تا الان حال کرده بودم
داشت از پشت پام به طرز ناعادلانه اي در مي اومد کورمال کورمال اومدم پايين و صاف رفتم سراغ
بوفه يه دونه از شيشه هاي داخل بوفه رو شانسي برداشتم رفتم سراغ کيفم تا از نور موبايلم واسه
روشنايي استفاده کنم  کمي طول کشيد تا کيفمو پيدا کردم تا نور موبايل رو روشن کردم جلو
چشمم يه سياه پوست هيکلمند تمام لخت رو ديدم که داشت با عصبانيت بهم نگاه مي کرد تقريبا
ريدم به خودم نور موبايلمو چرخوندم به اطراف تا راه فراري پيدا کنم ديدم يه دونه نيست حداقل
شيش ، هفت تا سياه پوست گردن کلفت همه جاي سالن ايستاده بودن عين مجسمه همه لخت
لخت همه با بدنهاي ورزيده ي آرنولدي و همه داشتن با عصبانيت به گونه اي که خون از چشمشون
مي چکيد بهم نگاه مي کردن نا خوداگاه کاترين رو صدا زدم و جيغ زنان درخواست کمک کردم جيغ
زدنم که تموم شد صداي خنده هاي شيطاني همه اون سياه ها بلند شد طوري مي خنديدند که
داشت ديونه ام مي کرد با خودم گفتم اين چه غلطي بود که کردم هيچ ايده اي به ذهنم نمي رسيد
همونجا که بودم نشستم زمين و نور موبايلمو گرفتم سمت سياه ها و هرزگاهي مي چرخوندم
طرف يکي شون ، تکون نمي خوردند و فقط بلند بلند قهقهه مي زدند بالاخره يکي شون اومد طرفم
کنارم نشست و شروع کرد به نوازش کردنم آروم رو سرم دست مي کشيد و من مث بيد مي لرزيدم
شيشه ي مشروب رو از دستم گرفت بازش کرد و تا تهشو يه نفس خورد و دوباره شروع کرد به
نوازش کردنم ...
ادامه دارد....

به ياد سربازاي دور از خونه

هيچي غمگين تر ؛
از غروباي پادگان وقتي خيلي دوري از خونه و خيلي وقته مرخصي نرفتي و عاشقي نيست .

لک زدگي 3

دلم لک زده واسه بال مرغ باغ ملکوت ازون زعفرونياش

به کي به کي قسم اين جريان واقعيه... پارت هفتم

همينجوري داشتم تو ابرا واسه خودم سير مي کردم کله داغ شده و روي من باز ، دست کاترين
رو گرفتم و اوردمش تو آب و به آرامي لبهاشو بوسيدمو .... بعد از چند دقيقه تو همين حالت از
هم جدا شديم دستام رو شونه هاش بود و فقط دلم مي خواست نگاش کنم ...
از استخر که بيرون اومدم و دوش گرفتم چند دست لباس راحتي مردونه توي کمد بود پوشيدم
اومدم بيرون ديدم کاترين نيست صداش کردم هيچ جوابي نيومد از سکوت سالن استخر يه کم
ترسيدم با خودم  گفتم نکنه رفته بالا اگه رفته باشه عمرا جرات کنم از جلو ريک رد بشم آخه
زنجيرش بلند بود وقتي داشتيم مي رفتيم پايين ديده بودمش که راحت تا دم ورودي سالن بالا
مي تونست بياد يکي دو بار کاترين رو صدا کردم هيچ صدايي نيومد با ترس و لرز رفتم بالا گفتم
يه نيگا ميندازمو اگه ديدم نزديک نيست تيز مي پرم تو ساختمون اومدم بالاي پله هاي زير زمين
يواشکي پشت ديوار رو نگا کردم آماده ي حمله بود از دهنش بخار مي زد بيرون ولي دور بود
حرکت کرد منم پا گذاشتم به فرار و دويدم طرف ساختمون خودمو پرت کردم تو درم بستم نفسي
چاق کردمو دنبال کاترين بودم ببينم کجاست صداش زدم جوابي نيومد مونده بودم خدايا کجاست
پس بعد رفتم رو کاناپه دراز کشيدم گفتم هر جا باشه مي آد ... نميدونم کي خوابم برد ولي يه
نيم ساعتي خواب بودم بعد بلند شدم صدا زدم ولي جوابي نيومد نگران شدم يعني چي کجاست ؟
پا شدم چند بار بلند صداش کردم هيشکي نبود فقط يه سکوت مرگبار داشت ديوونه ام مي کرد
شروع کردم اتاقا رو گشتن پايين نبود با ترس و لرز رفتم بالا دونه دونه پله ها رو که بالا ميرفتم ترس
بشتر وجودمو اشغال مي کرد وسط پله ها ياد مگي افتادم دوباره کاترين رو صدا کردم جواب بي
جواب اين دفه مگي رو صدا زدم از اون هم خبري نبود رسيدم بالاي پله ها يه راهرو طولاني و تاريک
بود که دو تا در اتاق همون اول راهرو معلوم بود از نوري که از پايين آستانه راهرو رو روشن مي کرد
کليد چراغها را ديدم کليد رو زدم آروم دستگيره ي يکي از اتاقها رو چرخوندم که يهو يه صدايي از
پايين توجه مو به خودش جلب کرد ....

ادامه دارد...

دوشنبه، فروردین ۲۹

سپاس نامه رسمي

بنام گودر
موضوع  : آقا گرگه عزيز

با سلام ؛

با توجه به اينکه خيلي از بچه هاي تازه وارد گودر سکوي پرتابي دارند بنام آقا گرگه
که تا الان فکر نکنم کسي بهش توجه کرده باشه مي خواستم اذعان کنم چه
بسيار وبلاگ نويساني که البته بايد خوب مي نوشتند ولي گمنام باقي مانده بودند
و تا نتي ، آيتمي توسط اين عزيز (تهران رفته و برگشته بي خبر) ، شر مي شد
بلافاصله توسط 80 درصد گودر شناسايي شده و فالوئرهايش رو به افزايش گذاشته
و براي خودش اسم و رسمي پيدا مي کرد و مي کند از اينجا خواستم از طرف خودم
و همه کسايي که مي خواهند از طريق اين پست از او گرگ مهربان گودر تشکر کنند ،
تشکر کنند .
                                                                                                  و من ا... توفيق
                                                                                                 نابغه ي عقب افتاده 

خلاصه بگم ...

خم گيسوي تو  و کاسه ي غم   ...............   عاقبت پشت منه کوه کمر را خم کرد

آنارسيسم

مرده رو دو دستي برداري به کفن خرابي ميکنه داستان بعضي از ماهاست...
کاش ظرفيت دو دستي برداشته شدن را داشته باشيم ...
البته هيکل بعضي آدما درشته چاره اي جز برداشتن دو دستي نيست
حالا بعضي ها گول هيکلشون رو ميخورن بعضيا هم نه ظرفيتش رو دارن

یکشنبه، فروردین ۲۸

خلافشو ثابت کن

اولين ديکتاتور "خدا" بود...

کي نوستالرژيته ي چه ماشينيه


آدماي ريلکس..........................................ژيان
آدماي عبوس...........................................206
آدماي چموش..........................................زانتيا
آدماي هايکلاس........................................هيوندا
آدماي فرار مغزها......................................دوو سيلو
آدماي تي تيش ماماني..............................دوو ماتيز
آدماي پوشالي توخالي...............................سمند
آدماي پوشالي خالي.................................سمند ال ايکس
آدماي پوشالي.........................................سورن
آدماي معمولي.........................................پرايد
آدماي غمگين معمولي...............................پرايد هاچ بک
آدماي روشنفکر........................................فلوکس قورباغه اي
آدماي خشک و بي انعطاف يبس...................پيکان
آدماي کارمند............................................405
آدماي مدير...............................................پارس
آدماي آخوند (سابق)..................................504
آدماي اسپورت.........................................مزدا تري
آدماي بي کله..........................................هووو
آدماي بي شعور.......................................نيسان گاوي
آدماي بدقواره..........................................سيناد2
آدماي عيالوار..........................................ون
آدماي فريبکار.........................................+206 (207 آي)
آدماي ک.ون گشاد...................................پژو آردي

به کي به کي قسم اين جريان واقعيه... پارت ششم

رفتم جلوي پله ها دستشو گرفتم و چند تا پله ي آخر رو مشايعتش کردم  پرسيد : درينک ؟ محکم
گفتم : يس مگي رو داد بغلم  رفت همون ان سي 500 رو ورداشت با تو گيلاس مشتي اورد گذاشت
رو ميز نهارخوري از خجالت سرخ شدم ادد ميباس همين رو بياره که من بهش ناخونک زدم  به روي
خودم نيوردم شايدم چون ديد باز شده فک کرد من دوست دارم دوتا گيلاس رو پر کرد منم مگي رو
ولش کردم به امون خدا پريدم پشت ميز نشستم روبروي کاترين ، اصلن بلد نبودم موقع زدن گيلاسا
به هم چي بايد بگم ولي کاترين خودش مي ريخت و خودش مي گفت يکي از جمله هاش فک کنم
مفهومش اين بود که به سلامتي باز شدن يخ پدرام يا اينکه راحت و ريلکس شدنم يا اينکه از اين
حالت عصا قورت دادگي در بيام خلاصه فک کنم دوست داشت عاشقانه عمل کنم يا نميدونم رمانتيک
تر باشم منم از خدا خواسته دستشو گرفتم و پشت دستشو ماچ کردم پوستش نسبت به داخل
مترو لطافتي دوچندان داشت نميدونم شايد کله ام داغ شده بود زيباييا رو بهتر حس ميکردم بوسيدن
دستش خيلي بهم چسبيد هم محترمانه شروع کردم هم يه کم يخم باز شد پيک چهارم گفتم کافيه
آخه اين خرس رو از پا ميندازه کار هرکسي نيست چارتا پيک زدنش منم که بهترين مشروبي که
خورده بودم عرق سگي بود نميدونستم چه تاثيري روم ميذاره گفتم بذار هوشيار باشم کاترين گفت :
بريم شنا ؟ البته من منظورشو نفهميدم ولي تاييد کردم چون لحنش سوالي بود آخه آخر چيزاي
خوب ميگفت : اوکي؟ اوکي ؟ منم گفتم : اوکي اونم طبق معمول ذوق کرد  گفت : لتز گو آدم دلش
ميخواست همونجا بخورتش . اومديم از سالن بيرون بغل ساختمون يه راه پله بود که مي رفت به يه
زير زمين کتي لامپها رو روشن کرد وارد يه راهرو تمام کاشي شديم از اين کاشي دو سانتياي ريز
که نقش و نگارهاي فانتزي باحالي توش در اورده بودن انتهاي سالن رسيديم به يه در شيشه اي
بزرگ پشت در يه استخر جمع و جور و تر و تميز بود با سونا و جکوزي ، کاشياي نارنجي رنگ ته
استخر  رو مي تونستي دونه دونه بشمري . يهو ياد شورت مامان دوزم افتاد زدم تو پيشونيمو گفتم :
اک که هي ... کتي رفت تو اتاق گوشه سالن استخر و ايکي ثانيه با يه مايو زرشکي چرم مانند اومد
بيرونو با يه جيغ شيرجه زد تو آب منم رفتم تو همون اتاق تا لخت شم خبر مرگم هميشه يه شورت
درست درمون پام بود ولي اون روز نمي دونم چرا به ياد خدمت سربازي شورت دوران مقدس رو
پوشيدم خلاصه گفتم : به درک کي منو اينجا مي خواد ببينه که ياد اون قولي افتادم که به خودم
دادم که من نماينده کلي جوون ايرانييم خوشبختانه داخل اتاق پرروف داخل کمدا پر مايوهاي مردونه
و زنونه بود همه چي بود يه چيزايي که من عمرا نديده بودم و نمي دونم چي بودن خوشحال مايو رو
پوشيدم لباسامو گذاشتم تو کمد رفتم شيرجه زدم تو آب شنا کردنم خدايي خيلي حرفه ايه همه
مدلي شنا کردم نگه با کم کسي طرفه کتي هم اومده بيرون آب لب استخر نشسته بود پاهاش تو
آب بود شنا کنان رفتم کنارش پاهشو بغل کردم شدم محو تماشاي قطره هاي آبي که رقص کنان از
روي پيچ و خم تن و بدنش پايين ميومد ...
ادامه دارد...

شنبه، فروردین ۲۷

گوز آشام

يه معلم شيمي داشتيم خيلي اهل دل بود
يه روز يکي از بچه هاي تخس کلاس ازش پرسيد : آقا گوزو ميشه خورد ؟
اونم ريلکس گفت : بله جانم مي توني برو زير لحاف رها کن اگه با دماغ نفس بکشي هيچي ،
اگه با دهن نفس بکشي خورديش

جمعه، فروردین ۲۶

دهنتو گاز بگير

راستي تا حالا کسي شنيده از برو بکس گودر کسي بميره ؟
فک نکنم ؛  آخه شب تا صب پاي صفر کردن گودرن روزا هم خوابن
با اين وجود غير ممکنه به مرگ غير طبيعي بميرن اين دهه ي شصتي ها...

آنارسيسم

ديليت شد




 

به کي به کي قسم اين جريان واقعيه... پارت پنجم

خلاصه ي قسمتهاي قبل :
تو مترو يهو يه پري دريايي که نميدونم از کجا منو مي شناخت اومد بغل دست من نشست
بلافاصله متوجه شدم ايراني نيست طي رد و بدل شدن يه سري حرکات رمانتيک خرابش شدم
وقتي از مترو پياده شديم منو به خونه اش دعوت کرد و من نميدونم چرا قبول کردم و رفتم
و اينک ادامه ي ماجرا ...
همينجور که محو تماشاي قصر بودم رفتم سمت درختاي حياط يه درخت به شدت زيبا که به سبک
خارق العاده اي حرص شده بود توجه مو جلب کرد غرق تماشاي درخته بودم که صداي خش خش
برگاي رو زمين تمرکزمو بهم زد يهو يه هيولا از تو تاريکي حمله کرد طرفم و به يه چشم به هم زدن
دستاشو گذاشت رو شونه هام قلبم داشت وايميساد قدرت جيغ زدن رو نداشتم صداي کاترين رو
شنيدم که گفت : کام آن ريک . پرت شدم عقب تعادلمو حفظ کردم ديدم يه دوبرمن مشکي گردن
کلفته که خدا رحم کرد کله مو نکند آخه اين نوع سگ غير صاحبش به هيچ بني بشري رحم نمي
کنه لاکردار ، از اونجام شانس اوردم همينجور مي لرزيدم رنگم شده بود عين به ...
کمي طول کشيد تا نفس کشيدنم طبيعي شه کاترين ، ريک رو برد بست به زنجيرش و برگشت
گفت : بفرما و رفت سمت درب ساختمون از پله ها رفتيم بالا در رو باز کرد رفت داخل کليد لامپا
رو زد و گفت : مگي کجايي ؟ يهو يه "يورک شاير ترير" ملوس با موهاي بلند بژ که کامل پاهاشو
پوشونده بو با يه پاپيون گل به اي رنگ رو سرش پريد طرف کاترين و شروع کرد به پارس کردن خيلي
ماماني بود رفتم بغلش کنم تحويلم نگرفت و رفت پريد تو بغل کاترين ، کاترين هم شروع کرد به
نوازش کردن مگي . کيفمو گذاشتم رو ميز جلوي مبلا و رفتم سراغ لوازم تزييني داخل سالن و تابلو
هاي نقاشي سبکهاي مختلف که رو ديوار نصب شده بود گوشه سالن پله ها به صورت مارپيچي تا
بالا با يه قاليچه محشر فرش بود داخل سالن به طرز غير قابل تصوري چيدمان خارق العاده اي داشت
انواع و اقسام آثار آنتيک و باستاني به چشم مي خورد يه پيانو ياماها با يه چوب براق اون طرفتر از
شومينه قرار داشت پرده ها با رنگ زرشکي با حاشيه ي قهوه اي کم رنگ با مبلها ست بود
هر کدوم از لوازم داخل سالن ساعتها ميتونست وقت تماشا کردن تو پر کنه شده بودم محو تماشاي
اين سالن بسيار با شکوه و بزرگ کاترين هم همون اول که وارد شديم با مگي رفت بالاي پله ها
صداي کاترين از بالا توجه مو جلب کرد که گفت : راحت باش خواستم بگم من بايد برم که به خودم
اومدم به خودم گفتم الاغ کجا ميخواي بري مگه چند بار تو عمرت اينجور موقعيتي گيرت مياد بتمرگ
ببين اين پري دريايي کيه چيه شانس در خونه تو زده مگه مي خواد چي بشه تو همين کلنجار رفتن
بودم با خودم که بوفه اي پشت کاناپه توجه مو جلب کرد تيز رفتم طرفش پر بود از انواع مشروب ها
از همه ي اون نوشيدني ها فقط ان سي 500 رو قبلا ديده بودم البته شيشه ي خاليشو که يارو تا
پنجاه هزار تومن خواستم بخرمش نفروخت ولي اين يکي هنوز باز نشده بود در بوفه رو باز کردم
ورش داشتم يه پيک ازين رو اگه بزني راحت ميتوني بري تو برف لخت بخوابي بازش کردم بوش کردم
لامذصب بوش مستت ميکرد يه کم از سر شيشه خوردم يه قولپ البته ندادم پايين گذاشتم تو دهنم
بمونه تا از راه زبون جذب شه ببينم چه حسي داره خوب که مزه مزه کردم گذاشتمش سر جاش در
بوفه رو بستم به شدت حموم لازم بودم گشتم ببينم تو کدوم اتاقاي داخل سالن حموم هست دونه
دونه اتاقا رو ديد زدم توي دوتا از هفت اتاق حموم بود خواستم برم بالا از کاترين اجازه بگيرم واسه
حموم که روم نشد آخه نميدونستم چي بايد بپرسم اصلا نميدونستم حموم چي ميشه به انگليسي
بي خيالش شدم تو همين لحظه ديدم کاترين با يه تاپ زرد رنگ که فقط يه طرفش بند داشت و طرف
ديگه اش لخت بود با يه شلوارک لي کوتاه کوتاه با موهاي لخت خاکستري رنگش ريخته رو شونه
هاش مگي هم بغلش داره مياد پايين دوست داشتم اين لحظه تماشايي هرگز تموم نشه دلم مي
خواست تا ابد فقط نگاش کنم تمام زيبايي زمين يه جا داشت از پله ها پايين مي ومد و من غرق
تماشاي تمام اين ابهت و جذابيت و شکوه و زيبايي بودم ايمان داشتم بهشتي که وعده داده اند
پيش اين لحظه پشيزي بيش نباشد . با دهان باز هاج و واج با هر قدمي که کاترين بر مي داشت
تپش قلبم را تند تر مي کرد آب دهانم را قورت دادم و گفتم : اوه مي گاد ...
ادامه دارد ...

18+

گرفتمش تو دستام موهاي بلوندشو نوازش کردم هميشه موهاش پريشونه هميشه ؛
آروم آروم لختش کردم  تنش رو بوييدم ، گذاشتمش رو منقل چه بلالي بشه لامذ صب

چقدر فيلسوف به خاطر تو بالقوه اند

ميخوام بزرگ بشم
ميخوام درست زندگي کنم
ميخوام مفيد باشم واسه جامعه ام
ميخوام يه مخترع بزرگ بشم
ميخوام برم فضا احتمالا مريخ
ميخوام ...
اگه اين گودر بذاره

حيووني

يارو از جبهه برميگرده ميبينه يه دونه بچه اش شده سه تا
به زنش ميگه : اينا کين ؟
زنه ميگه : بچه هاتن ديگه اينو داشتم اينم حامله بودم وقتي ميرفتي اونم
(اشاره به سمت يه بچه ي سياه پوست مو فرفري که داره کاسه ماستو ليس ميزنه)
که داره اون گوشه ماستشو ميخوره حيووني چيکارش داري
  

به کي به کي قسم اين جريان واقعيه ... پارت چهارم

ايران خودرو ، وردآورد...
و همينجور يکي بعد از ديگري ايستگاه هاي بين راه تند تند از راه مي رسيدند انگار زمان
خيلي تند تر مي گذشت وقتي دوست نداري برسي همين جوريه زودتر مي رسي .
ديگه نمي خواستم چيزي بپرسم با خودم گفتم هرچي کمتر بدونم بهتره اين چيزي نيست
که بخواد واسه هميشه بمونه ...
بالاخره رسيديم . هوا کامل تاريک شده بود پاشدم دست کاترين رو گرفتم اونم با يه لبخند
دوست داشتني بلند شد کمي منتظر موندم همه پياده شن تقريبا کوپه خالي شده بود
ضربان قلبمو راحت مي شنيدم با هر تپش تو مغزمم مي تپيد اومديم پايين نمي دونستم چي
بگم جرات نمي کردم دعوتش کنم تا خودش گفت : فالومي گو تو مي هوم پليز يس ؟ اوکي ؟
گفتم : نو ... نمي دونستم مزاحمتون نميشم چي مي شد به انگليسي مرتب اصرار مي کرد
دوتا دستامو گرفته بودو هي ميگفت : پليز  کام پليز اوکي ؟ اوکي ؟ نميدونستم چه کاري باس
بکنم گفتم : اوکي ذوق کرد دستمو کشيد و رفتيم بيرون ايستگاه خواستم بپرسم کجا
بايد بريم مي خواستم دربسي بگيرم  دستمو کشيد سمت پارکينگ مترو حدس زدم حتمن
ماشين داره همينطورم بود توي پارکينگ کنجکاو بودم ببينم ماشينش چيه وارد شديم از دور
يه شورولت کوروت دو در نارنجي رنگ توجه مو جلب کرد لامذصب ماشين نبود خدا بود از دور
مثه برليان مي درخشيد چند نفر دور برش داشتن از ماشين عکس مي نداختن . کاترين صاف
رفت طرف شورولت دزدگيرشو زد آب تو دهنم خشکيد باورم نمي شد خوابم يا بيدار با کف دستم
کوبيدم تو پيشونيم ديدم بيدارم گفت : تو بشين بعد سوويچو گرفت سمتم نمي دونستم مي تونم
از پس اين کوروت رويايي بر بيام يا نه آخه خفن ترين ماشيني که تا حالا رونده بودم پژو آردي بود
ولي گفتم به تجربه اش مي ارزه در سمت شاگرد رو باز کردم کاترين نشست و بعد من سوار
شدم حرکت کردم خوشبختانه زياد پيچيده نبود يعني نه که نباشه بود اولين سابجکت بغرنجم
روشن کردن چراغاش بود که خوشبختانه کاترين خودش روشنشون کرد...
گفتم : کجا بريم ؟  گفت : زيبا شهر
تو مسير همه ي ملت ماشينو نگا مي کردن من خودم به شخصه تا حالا اينجور ماشيني تو اين
مملکت نديده بودم صندلي بغلم کرده بود تصميم گرفتم يه مانوري بدم صفر تا صدش چار ، پنج
ثانيه بيشتر نبود گمونم ، حس مي کردي تو ابرا حرکت مي کني نمي تونم وصفش کنم بايد
بشيني پشتش تا ببيني چه عجوبه ايه مي خورد جاده رو لامذصب . بالاخره رسيديم زيبا شهر
کاترين اشاره مي کرد کدوم طرفي برم منم تيز مي رفتم يعني کوروته تيز مي رفت تا که رسيديم
به يه قصر ديگه به غافلگير شدن داشتم عادت مي کردم يه قصر ميگم يه قصر ميشنوي معماريش
کاملا ايتاليايي بود سبک قرن نوزدهم دور تا دورشو چينه کوتاه با نرده احاطه کرده بود روي نرده ها
رو يه گياه خاص تقريبا پوشونده بود جلوي در وايسادم با کنترل در رو باز کرد از دم در تا جلوي
ساختمون سنگفرش بود دو طرف پر درختاي عجيب و غريب هيچ کدوم از درختاش ايراني نبود
نرسيده به ساختمون کاترين گفت : اوکي استاپ منم وايسادم پريدم بيرون در رو واسش باز کردم
دستشو گرفتم پياده شد سوييچو دادم بهش شدم محو تماشاي قصر ...
ادامه دارد...

چهارشنبه، فروردین ۲۴

به کي به کي قسم اين جريان واقعيه ... پارت سوم

خلاصه قسمتهاي قبلي :
ماجرا اين بود که توي متروي تهران -کرج من مورد حمله اي بلوتوثي واقع شدم
و تا اين لحظه از ماجرا هنوز غافلگيرانه و کنجکاوانه منتظرم ببينم اين کاترين خانمه
بسيار جذاب و زيبا و خوش استيل که قراره بپرسم اهل کجاست چرا اينجور با من
راحت و خودموني برخورد کرده و قراره چه بلايي سرم بياورد ...
ادامه ي ماجرا :
همينجور که زانوهامون بين هم بود ديدم دستاشو گذاشت روي پاهاش و با چشم و ابرو
اشاره کرد منم تيز گرفتم و دستامو گذاشتم روي پاهام آروم آروم با حرکتي عنکبوتي
انگشتاشو به دستام نزديک کرد منم دستامو جلو بردم و انگشتامون رفت لاي انگشتاي
هم فضا ، فضاي رمانتيکي شده بود هوا ديگه داشت گرگ و ميش ميشد و من همينجور
غافلگير داشتم فک ميکردم اين ماجرا تا لحظاتي ديگه تموم ميشه و هر کدوم بايد بريم
نخود نخود خونه ي خود مطمئن بودم که تا رسيدن مترو به ايستگاه کرج يا ما قبل از اون
يه جايي ما واسه هميشه از هم جدا مي شيم و شايد هرگز همو نبينيم تصميم گرفتم
لااقل از اين لحظات نهايت استفاده رو ببرم تا بعد پشيمون نشم که فلان حرفو نگفتم يا
فلان حرکتو انجام ندادم ضمنا مي خواستم طوري برخورد کنم که هم از خودم و هم به
نمايندگي از همه ي جووناي ايراني تو ذهنش خاطره ي خوب و در شان و منزلتي بجا
بذارم . پرسيدم : کجايي هستي؟ گفت : پدرم ايتالياييه مادرم نروژي ولي متولد لندنم
 پرسيدم : با خانواده اومديد ايران ؟ گفت : نه من تنهاي تنهام . به شدت يکه خوردم
پرسيدم : چه مدت اومدي ايران گفت : سه هفته  خواستم بپرسم از کجا ميدونستي
عکس و پيغامي که بلوتوث کردي به من رسيده ولي ديگه انگليسيم جواب نميداد تازه
همه ي اون سوالاي قبلي هم که پرسيدم از نظر گرامر کلي غلط غلوط داشت ولي
خيلي تيز مي گرفت حرفامو ، به شدت داشتم باهاش حال ميکردم منظورم ازون حالها
نيست همچي بامرام بود چيزي بود که حتي تو آرزوهامم بهش فک نکرده بودم همه
ي ايده آلاي منو از نظر ظاهري يه جا داشت يه چند دقيقه اي چشم تو چشم نيگاش
کردم اونم هرزگاهي يه عشوه ي فرا زميني مي يومد ، ميگم فرا زميني واقعن اغراق
نميکنم آخه باس اون خانمي که جاشو با من عوض کرد مي ديديد همچين تو طنازيهاي
کاترين غرق بود که هر آن ممکن بود بغلش کنه يه دل سير ببوستش اصن معلوم بود
داشت تو دلش غنج ميرفت تازه اون يه زن بود حالا حساب کن ببين من چه حال و روزي
داشتم . مترو ايستگاه به ايستگاه مي ايستاد و با هر ايستادن قلب من تند تر و تند تر
مي تپيد که دارم لحظه به لحظه به تلخترين وداع زندگي ام نزديک ميشوم نميدونم چرا
يهو چشام شد پر اشک خيلي سعي کردم نذارم بريزه ولي نشد . يهويي کاترين گفت :
اوه مي گاد  آريو اوکي ؟ با سرم گفتم : يس آيم فاين ولي گلوم بغضشو توي آيم فاين
گفتنم لو داد نميدونم چم شده بود
کاترين با سر انگشتش اشکامو ورچيدو گفت : ماي بيبي .
خودمو جموجور کردم دستمو از دستش جدا کردم صورتو چشامو پاک کردم
يه نفس عميق کشيدم دوباره دستاشو گرفتم تو دستم گرم گرم ...
ادامه دارد...

همچي جر داده

اين اصطلاح که ميگه : "طرف شوهر کرده"
از هرجا اومده خيلي پر مسماست وقتي فکرشو بکني ميبيني واقعن کرده هاااا

نوستال عشقاي مجازي ماقبل نت

شما يادتون نمياد ؛
يه زماني شده بودم عاشق سينه چاک يه "دختري به نام نل"

يکي نيست منو از دست اين شيطون حروم زاده نجات بده ؟

هميشه تو کار اين شيطون موندم اگه اين فرشته ي خدا بوده قبلنا ؛ پس مجرد
بوده يعني از مجردات . موجود مجرد هم اختيار مختيارش يوخده ؛
حالا چه جوري تونسته تمرد کنه و سجده نکنه و غرور کورش کنه واسم شده يه مسئله ي بغرنج...

پ.ن :
تازه حرومزاده ام هست يعني ننه هم داشته حالا ننه اش چي بوده با کي بوده بماند...

سه‌شنبه، فروردین ۲۳

به کي به کي قسم اين جريان واقعيه...پارت دوم


يهو بخودم اومدم که اينجا ايرانه نه امريکا بعدم من مسلمونم نه اون پس احتمال حمله ي
تروريستي رو از گزينه هاي ذهنيم حذف کردم
مونده بودم مات و مبهوت ، بايد تو اينجور وضعيت غير قابل پيش بيني قرار بگيريد تا درکم
کنيد چه حسي داشتم .
خلاصه همينجور که داشتم دست و پا ميزدم اعتماد به نفسمو بدست بيارم ،
خانمي که روبروي ما نشسته بود گفت : ميخواين شما بياين اينجا بنشينيد ؟
منم که منتظر يه وقفه اي ، هاف تايمي چيزي بودم که خودمو پيدا کنم  ، بلافاصله جامو باهاش 
عوض کردم نشستم روبروي طرف .
جذابيت وصف ناپذيرش باعث شده بود نتونم تو صورتش نيگا کنم هي از نگاه کردن به گونه اي
زل منشانه فرار ميکردم . زبانمم که اصلا تعريفي نداشت که بخوام پرس و جويي کنم ببينم تو
چه موقعيتي قرار گرفتم . هرچي من دستپاچه و هول بودم اون ريلکس و خودوموني بود .
زانوهامون افتاده بود بين هم ...
(اونايي که ترن صادقيه - کرج رو سوار شده باشن ميتونن تجسم کنن چه جوريه)
اصن طوري راحت بود که انگاري سالها همو مي شناسيم ...
هم از خودش خجالت ميکشيدم شکسته فکسته باهاش سر صحبت رو باز کنم هم از اطرافيانم
که تو مترو بودن آخه دور برمو که نيگا مي کردم ، همه يه جورايي تو نخ ما بودن اين قدر صداش
دلنشين و رسا بود که کل کوپه غرق سکوت بودن ببينن ما چي ميگيم .
خلاصه عزممو جزم کردم يه نفس عميق کشيدم و آروم طوري که لبخوني کنه پرسيدم :
"وات ايز يور نيم ؟"
اونم با شيطنت خارق العاده اي مث من آروم گفت : کاترين
زیباییش به عنوان يه انسان فوق تصور بود که رو شونه هام به شدت سنگيني مي کرد .
ايندفعه يه خورده راحت تر پرسيدم : آر يو تروريست ؟
(از بس به تروريست و اين چيزا فک کرده بودم که به جاي توريست گفتم تروريست)
با تعجب گفت : اوه مي گاد ...نووووو
تیز فهمیدم چه تری زدم گفتم : ایم ساری ایم ساری آر یو توریست ؟
یهو زد زیر خنده ولی نه ازون خنده های تمسخر آمیز یه جورایی مث اینکه واسش
فان باشه یا واسش جوک گفته باشم میخندید ، جو طوری شد که همه فک کردن
ما واقعا با هم آشناییم و من از این تیپ آدمای اهل شوخ طبعی و ازین قسم حرفا
هستمو داریم با هم گل میگیم و گل میشنویم . همینجور که میخندید یه چیزایی گفت
که مظمونش این بود : "یه جورایی میشه گفت هم توریستم هم نه"
تقریبا ريلکس شده بودم کم کم حس میکردم میشناسمش حس میکردم تو یه دنیای
دیگه میشناختمش گفتم : "یو آر وری نایس وری بیوتی فول"
گفت : "سنک یو سنکیو سوو تو یو"  تو همین حال و هوا بودم که زانوهاشو فشار داد
دو طرف پام منم که انگار یه بیل ذغال آخته ریخته باشن تو سینه ام یه جوری شدم
نیگامو انداختم تو چشاش اونم با یه لبخند شیرین این حرکتشو تایید کرد که مخصوصا
اینکارو کردم منم متقابلا زانوهامو فشار دادم به دو طرف زانوهاش تقریبا یه چهار ، پنچ
دقیقه ای تو همین حال و هوا بودیم بینمون نگاه بود و لبخند و احساس...ادامه دارد

به کي به کي قسم اين جريان واقعيه ... پارت نخست

تو ايستگاه صادقيه منتظر متروي کرج بودم ؛
شروع کردم با گوشيم ور رفتن يهو يه پيغام بلوتوثي اومد رو صفحه نمايش گوشيم .
بازش کردم ديدم يه عکس از يه دختره با چشاي خاکستري موهاي خاکستري خلاصه کنم
غير قابل وصف ، تا حالا تو عمرم موجودي به اين زيبايي نديده بودم فرا تر از يه سوپر مدل بود .
زير عکس يه چيزي به انگليسي نوشته بود .
با دقت شروع کردم به خوندن ترجمه اش اين بود : "سوار شدي واسه منم جا بگير لطفا "
سرمو چرخوندم دو رو برم ببينم کدوم يکي از دوستام اين دوروبراست
کسي رو نديدم مطمئن بودم يه آشناست آخه دوستام ميدونن من متخصص اياب و ذهاب با مترووم
دقيق جاهاي ايستادن رو بلدم که در مترو قرار ميگيره کوپه هاي خلوت تر رو هم با شامه ام شناسايي ميکنم
 البت شانس هم بسيار دخيله تو اين مقوله...
خلاصه پريدم تو و يه جا هم گرفتم ، منتظر شدم ببينم کدوم دوستم سر و کله اش پيدا ميشه
که يهو خشکم زد صاحب همون عکسي که بلوتوث شده بود با يه لبخند دوستانه
اومد طرفم و مثه اينکه  سالها دختر خاله پسر خاله ايم دستشو دراز کرد طرفمو گفت :
هاي پدرام  و با يه لهجه تر و تميز انگليسي شروع کرد باهام حال و احوال کردن
 منم هاج و واج ، سريع لب و لوچمو جمع و جور کردم و پاشدم باهاش دست دادم 
با همون لهجه و يه صداي به شدت دلنشين گفت : ميشه کنار پنجره بشينم ؟
از اشاره دستش سمت پنجره و کلمه ي ويندو فهميدم چي ميگه با دست پاچگي گفتم :
سيت دام پليز ...
زرد کرده بودم يادم نيست فکم کف مترو بود يا رو سيخ شلوار لي م
تو مُخييلم داشتم سرچ ميکردم خدايا اين ديگه کيه ؟ اسم منو از کجا ميدونه يهو يادم افتاد
اسم بلوتوثم پدرامه با خودم گفتم : تا اينجاش اوکي حالا چرا اين دختر خارجي اينجور
تر گل ورگل منو ست کرده نکنه تروريست باشه ؟!!!

ادامه دارد...

حاجي سيد تو کشتن...(2)

حاجي تعريف ميکرد :
تو يه دخمه گير کرده بوديم . داشتن با دوشکا تير بارونمون ميکردن
به يارو گفتم : اينجا بمونيم آش و لاشيم بايد تيز بپريم  شصت تيري بريم پشت اون تپه بغلي
يارو هم ناچار قبول کرد . پريديم بيرون ؛ تو حال دويدن ديدم يارو دستشو گرفته جلو پيشونيش . رسيدم پشت تپه پرسيدم چرا دستتو گرفته بودي جلو پيشونيت
گفت : ميخواستم تير به چشم نخوره...
گفتم : تير دوشکا بهت بخوره نصفت ميره غصه ي چشاي شهلاتو نخور... 

همه رو برق ميگيره مارو تير برق

همه کودک درون دارن ؛ مال ما پير مرد درونه...

حاجي سيد تو کشتن... (1)

حاجي تعريف ميکرد :
تو جهبه شبيخون زده بودن يارو تو سنگر پاپيون کرده بوده هي زير لب يه ذکري ميگفت
گوشمو بردم بغل شونه هاش ببينم چي ميگه داشت يه بند ميگفت : يا مادر حرضت نوح!!!!
بعد درگيري ازش پرسيدم چرا ؛ مادر حضرت نوح ؟؟؟!!
گفت : تو اون آتيشي که رو سرمون مي ريختن ديگه سر همه پيغمبر و اماما شلوغه شلوغه
تنها کسي که مطمئن بودم هيشکي دست به دامنش نشده همين بود .

پ.ن :
حاجي در ادامه اذعان کرد : طرف الان واسه خودش سرداري شده قپه قپه ستاره رو کت و کولشه

دوشنبه، فروردین ۲۲

آرزوهاي بزرگ

دوست داشتم ؛ 
جيرجيرک بودم از اونا که 10 روز بيشتر عمر نميکنن و فقط هوا ميخورن ...
پ.ن :
تازه اگه به مرگ طبيعي بميرن ميشه 10 روز آخه بعضيا ميگيرن کبابشون ميکنن ميخورنشون

ابراز علاقه مدل 2011

دوستت دارم همچي مستهجن ...

جمعه، فروردین ۱۹

واقعيِ مستند

يکي ميگفت : يه ماهي خوشکل خريده بودم با يه تنگ بزرگ ؛ يه روز اومدم يه تصميم کبرايي گرفتم
و خواستم بهش فوتبال ياد بدم . از تنگ درش اوردم انداختمش تو يه پارچ متوسط ، چند روز بعد
جاشو با يه ليوان عوض کردم بعد هم انداختمش تو يه استکان خلاصه کم کم به جايي رسوندمش
که با قطره چکون بهش آب ميدادم تا اينکه آب رو کلن قعط کردم دستشو گرفتم گذاشتمش رو ميز
و  بالااسبه * توپ و شوت و ضربه پشت هيژدهو کات داخل پا و سانت از جناحين ...
لامذصب خوب استدادي داشت ظرف يک ماه دريبل ميزد کپه رونالدينيهو .
اسمشو گذاشتم " کريستين فيش " چشتون روز بد نبينه يه شب اومدم خونه ديدم همه مشکي
پوشيدن ، کسي جرات نميکرد بگه چي شده ، آخر سر داداش کوچيکم با يه بغض معصومانه گفت :
کريس فيش افتاد تو حوض خفه شد بعد هم پريد تو بغلمو زد زير گريه...
از اون وقت تا حالا خودمو تنبيه کردمو ديگه فوتبال چمپيونز ليگ رو نگا نميکنم تا واسم درس
عبرتي بشه که حيوونا رو اذيت نکنمو تو کار خدا دخالت .

*  "مودبانه ي بالاخره"

هي روزگار

آهنربا هم نشديم  جنس مخالفمونو جذب کنيم...

چهارشنبه، فروردین ۱۷

ببرمش مَشَدو غسلش بدمو...

دوستم بعد از چند سال که هي ميگفت : من بد شانسمو ، من بد قيافه امو ، من جذاب
نيستمو ، هيشکي منو دوس نداره و اينا بالاخره يه دوست دختر پيدا کرده بود شده بود
مجنون ، هذيون ميگفت بيا ببين ، همچي فرهادوار با نوک ناخوناش بيستونو ميسفت که
نگو  ، عين وامق شده بود عاشق ، از پشت که نيگاش ميکردي ميگفتي خود خسرووه ،
رومئو پيشش لنگ مينداخت...
بعد يه مدت اومد پيشم ديدم شده عين به زرد ، لاغر عين اناراي پارسالي ، چروک عين
خيار شب مونده بيرون يخچال... خلاصه کنم تريپ غم در بغلي گرفته بود که دل قلوه سنگ
واسش جيزغاله ميشد .
گفتم : چطه ؟ نبينمت اينجوري پدرام فدات شه چي شده حميد ؟
گفت : ريهدم به اين مملکت که يه روسپي خونه توش نيست...
چشام داشت با حدقه ميزد از دماغم جلو که جموجورش کردم پرسيدم : اي بابا عاشق که
ازين حرفا نميزنه داستان عشق تو عالمگير شده چي داري ميگي سرت به جايي خورده ؟
گفت : ميخوام برم يه فاحشه پيدا کنم ببرمش مَشَدو غسلش بدمو عقدش کنمو...
که يهو بغضش ترکيد زد زير گريه رفت تو خودش...
هيچي نگفتم فقط بغلش کردم...

گودر سيار

عصري ديدم پشت يه نيسان گاوي يکي از پستهاي سنگين گودر رو شر کرده بودن
از تازه بودن رنگ معلوم بود اخيرا نوشته شده . ببينيد تا کجا نفوذ کرده اين لامصب
جاي لايک با کف دستم زدم پشت راننده اش ، گفتم : دمت جيز

ديکشنري کثيف (5)

عن = معرب ا.ن
عن آقا = بعضيا مذکر
عنک = مصغر بعضيا  (مونث و مذکر)
عنا =  بعضي ها (گاهي به موجودات عرزشي بکار ميرود)
عنتر = تفضيلي بعضيا
عن دوني = توي خاورميانه به معني وطن
عنجوجه = نگا عنک

سه‌شنبه، فروردین ۱۶

ديکشنري کثيف (4)

يه گهي ميشه = بزرگ بشه واسه خودش کسي ميشه
اعصابم گهي يه (گه مرغيه) = حالم گرفته است
گه تو روحت = خيلي کثافتي
گه پدر = ولد زنا
گه کاري کردن = دست و پا چلفت بودن
تو که نمي توني گه بخوري گه ميخوري ، گه ميخوري = شما که عرضه ي اين کار
را نداريد ، درست نيست ادعا کنيد .
.
.
.
ادامه دارد...

ديکشنري کثيف (3)

گه مي خوري = غلط ميکني
گه خوردي = بيجا کردي
گه بارش نيست = ناوارده
گه تو کونش خشکيد = ترسيد
با گه برابر شد = کم آورد
شيره گه گرفتن = به شدت عرق کردن
از گه شيره گرفتن = خسيس بودن
.
.
.
ادامه دارد...

ديکشنري کثيف (2)

گه مال = داغون
گه گيجه = سرسام
گه پسند = بد سليقه
گه دوني = جاي نامطلوب
گه دهن = فحاش
گه شده = به درد نخور
گه صفت = بد اخلاق
گه صدا = شماعي زاده
.
.
.
ادامه دارد...

ديکشنري کثيف (1)

گه نخور = حرف نزن
گه زيادي نخور = حرف مفت نزن
گه ته اش نمونده = تموم شده 
گه زدي بهش = خرابش کردي
گه بزن بهش = شخصيتشو ببر زير سوال
گه نزني بهش = مواظبش باش
.
.
.
ادامه دارد...

دوشنبه، فروردین ۱۵

تحریم نه منه؟

دخترهای دم بخت هوشیار باشند که به زودی خیل عظیمی از دختران زیبای چینی
به تعداد نامحدود وارد کشور خواهند شد ، که دارای مزایای ذیل می باشند :

الف : سبک ، قابل انعطاف ، مقاوم (حداکثر وزن 45 کیلوگرم) 
ب : خوراک روزانه یک وعده 
ج : متخصص آشپزی انواع غذاها 
د : آنتی پریود periodless 
ه : دارای یک سوراخ اضافه 
و :  ضد چروک 
ز : عدم باروری اورجینال 
ح : تقریبا لال 
ط : بدون مهریه ، شیربها ، رو نما ، پاگشا ، لب نما ، پا تختی و غیره
ی : قابلیت تنظیم به گونه ای که بعداز ازدواج یکسال بیشتر عمر نکنند و 
با یک تازه نفس ، در صورت پر کردن فرمهای مربوطه جایگزین شوند . 
.
.
.
مزایای بیشتر متعاقبا اعلام خواهد شد .