خونه

شنبه، دی ۲۵

ضلع پنجم مستطیل

به خانه میرفت
 با کیف و با کلاهی که برهوا بود.
 چیزی دزدیده ای ؟ مادرش پرسید.
 دعوا کردی باز؟ پدرش گفت
و برادرش کیفش را زیر و رو میکرد به دنبال آن چیز ، که در دل پنهان کرده بود
تنها مادربزرگش دید ،
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش 
و خندیده بود.....

حسین من..... پناهی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر