دو ساعت و نیم نشستم دارم
درباره ی عشقم که جوونمرگ شده باهاش درد دل میکنم .
اونم سراپا گوش ، چش تو چشم ، سرشو تکون می داد .
صحبتمون رسید به اینجا که :
فداش بشم عزیزدلم میگو خیلی دوست داشت عین خودم منم عاشق میگو بودم.....
حرفمو قطع میکنه میگه : خوب بهش پیشنهاد ازدواج بده
پامو کردم تا رون تو حلقش
بعد پاشدم رفتم برم بمیرم ...
درباره ی عشقم که جوونمرگ شده باهاش درد دل میکنم .
اونم سراپا گوش ، چش تو چشم ، سرشو تکون می داد .
صحبتمون رسید به اینجا که :
فداش بشم عزیزدلم میگو خیلی دوست داشت عین خودم منم عاشق میگو بودم.....
حرفمو قطع میکنه میگه : خوب بهش پیشنهاد ازدواج بده
پامو کردم تا رون تو حلقش
بعد پاشدم رفتم برم بمیرم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر