خونه

یکشنبه، دی ۱۹

بی توجه

دو ساعت و نیم نشستم  دارم  
درباره ی عشقم که جوونمرگ شده باهاش درد دل میکنم . 
اونم سراپا گوش ، چش تو چشم ، سرشو تکون می داد . 
صحبتمون رسید به اینجا که : 
فداش بشم عزیزدلم میگو خیلی دوست داشت عین خودم منم عاشق میگو بودم..... 
حرفمو قطع میکنه میگه : خوب بهش پیشنهاد ازدواج بده 
پامو کردم تا رون تو حلقش 
بعد پاشدم رفتم برم بمیرم ... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر