یه بنده خدا اومده بود امشب خونه داداشم ، کارگر بود ،
آبرو دار،
بمیرم ؛
دستا پینه بسته ، خسته
روش نمیشد جلوی من چیزی بگه دل دل میکرد ، یواشکی شروع کرد با داداش پچ پچ کردن تصور میکنی چی میخواست ؟
میگم ،
کارت عابر بانکشو گرویی اورده بود همونی که یارانه هاشو واریز میکنن
سیصد هزار تومن قرض میخواست واسه دخترش جهیزیه بخره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر