خونه

پنجشنبه، اردیبهشت ۱

به کي به کي قسم اين جريان واقعيه ... پارت نهم

من مثه يه جوجه ي گنجيشک بي پناه و از لونه بيرون افتاده زير دستان قدرتمند اين سياه پوست نتراشيده نخراشيده داشتم مث شمع آب مي شدم و اون با يه لبخند پرمعنا منو نوازش مي کرد نور موبايلمو از روش برنمي داشتم همينجور که داشت با موهام ور مي رفت آخه من موهام بلند و لخته تقريبا ، شيشه مشروب رو پرت کرد پشت سرش و دستشو گذاشت رو سينه ام و منو خوابوند رو زمين و لباشو آروم اورد طرف لبام حالتش طوري بود که مطمئنم کرد مي خواد به شدت بهم تجاوز بشه يه نگاهي به ياروش انداختم وحشتناک بزرگ و سياه بود تازه هنوز قد برنيفراشته بود واي از زماني که بلندش مي کرد ، تسليم بودم سعي کردم تا زماني که نخواد کار غير معقولانه اي انجام بده مخالفتي نکنم مبادا عصباني اش کرده باشم نور موبايلمو به اطراف انداختم تا ببينم شي دندون گيري بدستم مي آيد تا در زمان مناسب به فرقش بکوبم بدبختانه چيزي دم دست نبود ديگه لباش رو لبام قرار گرفته بود و آروم لب پايينمو گاز گرفت که يهو از خواب پريدم ديدم رو کاناپه ام و کاترين داره لبمو گاز مي گيره و با موهام ور ميره ... انگار دنيا را بهم داده باش از ترس خيس عرق بودم و خوشحال که تمام اين اتفاقات اخير فقط خواب بوده از کاترين پرسيدم : کجا بودي گفت : رفتم شام گرفتم با مگي گفتم : مرسي و محکم گرفتمش تو بغلم البته بيشتر واسه اين بود که از اون کابوس ناجور بيدارم کرد پا شديم ديدم کاترين ميز شامو با سليقه تمام چيده ، چند مدل غذا روي ميز بود بغلش کردم فک نکنم بيشتر 45 کيلو وزن داشت خيلي سبک بود تا ميز شام لب به لب رفتيم و شروع کرديم به خوردن . در حين صرف شام پرسيدم : منو چرا انتخاب کردي خيليا اونجا تو مترو بودن
با لبخند نازنيش گفت : خونت با تعجب پرسيدم  : خونم ؟ يعني چي ؟ گفت : تو اخير آزمايش خون دادي توي آزمايشگاه پرديس ؟ درسته؟  گفتم : آره تو از کجا مي دوني ؟ گفت: مي دونم گيج شده بودم با خودم گفتم چه ربطي بين آزمايش خون من با آشناييم با کاترين مي تونه وجود داشته باشه؟ که هيچي به ذهنم نرسيد ديگه چيزي نپرسيدم گفتم بذار شام تموم شه مفصل ازش مي پرسم شاممون رو خورديم کاترين رفت و يه شيشه مشروب ديگه اورد و واسم ريخت اين دفعه من به زبون خودمون سلامتيا رو ميگفتم ... به سلامتي دريا نه واسه رنگش واسه عمقش .... به سلامتي سه کس زندوني و سرباز و بي کس به سلامتي غريبه اي که لب جاده واست دست تکون مي ده ... به سلامتي مادرا نه واسه شيرش واسه عمري که ميشيم اسيرش ... به سلامتي چشايي که هرگز از يادت نميرن ... به سلامتي...

ادامه دارد ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر