خونه

چهارشنبه، اردیبهشت ۷

اندر احوالات خلقت نخستين

خدا آدم و حوّا رو گذاشته بود بر آفتاب خشک شن که يهو حوّا داد ميزنه : خدا خدا بيا ...
خدا از خواب قيلوله اش پا ميشه مياد ميگه : چطه ؟ ملکوت رو گذاشتي رو سرت ؟ اينجا خونه ي
خالتون نيست که عرشه ... بنال ؟ 
حوّا : آدم يه ذره گل از وسط پام ورداشت گذاشت لا پا خودش
خدا : حالا که اينجور شد کاري ميکنم تا آخر عمرش واسه پس دادنش ، بهت التماس کنه پدسگ

منشاء : پيامک از ديار باقي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر