دوستم بعد از چند سال که هي ميگفت : من بد شانسمو ، من بد قيافه امو ، من جذاب
نيستمو ، هيشکي منو دوس نداره و اينا بالاخره يه دوست دختر پيدا کرده بود شده بود
مجنون ، هذيون ميگفت بيا ببين ، همچي فرهادوار با نوک ناخوناش بيستونو ميسفت که
نگو ، عين وامق شده بود عاشق ، از پشت که نيگاش ميکردي ميگفتي خود خسرووه ،
رومئو پيشش لنگ مينداخت...
بعد يه مدت اومد پيشم ديدم شده عين به زرد ، لاغر عين اناراي پارسالي ، چروک عين
خيار شب مونده بيرون يخچال... خلاصه کنم تريپ غم در بغلي گرفته بود که دل قلوه سنگ
واسش جيزغاله ميشد .
گفتم : چطه ؟ نبينمت اينجوري پدرام فدات شه چي شده حميد ؟
گفت : ريهدم به اين مملکت که يه روسپي خونه توش نيست...
چشام داشت با حدقه ميزد از دماغم جلو که جموجورش کردم پرسيدم : اي بابا عاشق که
ازين حرفا نميزنه داستان عشق تو عالمگير شده چي داري ميگي سرت به جايي خورده ؟
گفت : ميخوام برم يه فاحشه پيدا کنم ببرمش مَشَدو غسلش بدمو عقدش کنمو...
که يهو بغضش ترکيد زد زير گريه رفت تو خودش...
هيچي نگفتم فقط بغلش کردم...
نيستمو ، هيشکي منو دوس نداره و اينا بالاخره يه دوست دختر پيدا کرده بود شده بود
مجنون ، هذيون ميگفت بيا ببين ، همچي فرهادوار با نوک ناخوناش بيستونو ميسفت که
نگو ، عين وامق شده بود عاشق ، از پشت که نيگاش ميکردي ميگفتي خود خسرووه ،
رومئو پيشش لنگ مينداخت...
بعد يه مدت اومد پيشم ديدم شده عين به زرد ، لاغر عين اناراي پارسالي ، چروک عين
خيار شب مونده بيرون يخچال... خلاصه کنم تريپ غم در بغلي گرفته بود که دل قلوه سنگ
واسش جيزغاله ميشد .
گفتم : چطه ؟ نبينمت اينجوري پدرام فدات شه چي شده حميد ؟
گفت : ريهدم به اين مملکت که يه روسپي خونه توش نيست...
چشام داشت با حدقه ميزد از دماغم جلو که جموجورش کردم پرسيدم : اي بابا عاشق که
ازين حرفا نميزنه داستان عشق تو عالمگير شده چي داري ميگي سرت به جايي خورده ؟
گفت : ميخوام برم يه فاحشه پيدا کنم ببرمش مَشَدو غسلش بدمو عقدش کنمو...
که يهو بغضش ترکيد زد زير گريه رفت تو خودش...
هيچي نگفتم فقط بغلش کردم...
اوه پسر....
پاسخ دادنحذف