خونه

جمعه، فروردین ۲۶

به کي به کي قسم اين جريان واقعيه... پارت پنجم

خلاصه ي قسمتهاي قبل :
تو مترو يهو يه پري دريايي که نميدونم از کجا منو مي شناخت اومد بغل دست من نشست
بلافاصله متوجه شدم ايراني نيست طي رد و بدل شدن يه سري حرکات رمانتيک خرابش شدم
وقتي از مترو پياده شديم منو به خونه اش دعوت کرد و من نميدونم چرا قبول کردم و رفتم
و اينک ادامه ي ماجرا ...
همينجور که محو تماشاي قصر بودم رفتم سمت درختاي حياط يه درخت به شدت زيبا که به سبک
خارق العاده اي حرص شده بود توجه مو جلب کرد غرق تماشاي درخته بودم که صداي خش خش
برگاي رو زمين تمرکزمو بهم زد يهو يه هيولا از تو تاريکي حمله کرد طرفم و به يه چشم به هم زدن
دستاشو گذاشت رو شونه هام قلبم داشت وايميساد قدرت جيغ زدن رو نداشتم صداي کاترين رو
شنيدم که گفت : کام آن ريک . پرت شدم عقب تعادلمو حفظ کردم ديدم يه دوبرمن مشکي گردن
کلفته که خدا رحم کرد کله مو نکند آخه اين نوع سگ غير صاحبش به هيچ بني بشري رحم نمي
کنه لاکردار ، از اونجام شانس اوردم همينجور مي لرزيدم رنگم شده بود عين به ...
کمي طول کشيد تا نفس کشيدنم طبيعي شه کاترين ، ريک رو برد بست به زنجيرش و برگشت
گفت : بفرما و رفت سمت درب ساختمون از پله ها رفتيم بالا در رو باز کرد رفت داخل کليد لامپا
رو زد و گفت : مگي کجايي ؟ يهو يه "يورک شاير ترير" ملوس با موهاي بلند بژ که کامل پاهاشو
پوشونده بو با يه پاپيون گل به اي رنگ رو سرش پريد طرف کاترين و شروع کرد به پارس کردن خيلي
ماماني بود رفتم بغلش کنم تحويلم نگرفت و رفت پريد تو بغل کاترين ، کاترين هم شروع کرد به
نوازش کردن مگي . کيفمو گذاشتم رو ميز جلوي مبلا و رفتم سراغ لوازم تزييني داخل سالن و تابلو
هاي نقاشي سبکهاي مختلف که رو ديوار نصب شده بود گوشه سالن پله ها به صورت مارپيچي تا
بالا با يه قاليچه محشر فرش بود داخل سالن به طرز غير قابل تصوري چيدمان خارق العاده اي داشت
انواع و اقسام آثار آنتيک و باستاني به چشم مي خورد يه پيانو ياماها با يه چوب براق اون طرفتر از
شومينه قرار داشت پرده ها با رنگ زرشکي با حاشيه ي قهوه اي کم رنگ با مبلها ست بود
هر کدوم از لوازم داخل سالن ساعتها ميتونست وقت تماشا کردن تو پر کنه شده بودم محو تماشاي
اين سالن بسيار با شکوه و بزرگ کاترين هم همون اول که وارد شديم با مگي رفت بالاي پله ها
صداي کاترين از بالا توجه مو جلب کرد که گفت : راحت باش خواستم بگم من بايد برم که به خودم
اومدم به خودم گفتم الاغ کجا ميخواي بري مگه چند بار تو عمرت اينجور موقعيتي گيرت مياد بتمرگ
ببين اين پري دريايي کيه چيه شانس در خونه تو زده مگه مي خواد چي بشه تو همين کلنجار رفتن
بودم با خودم که بوفه اي پشت کاناپه توجه مو جلب کرد تيز رفتم طرفش پر بود از انواع مشروب ها
از همه ي اون نوشيدني ها فقط ان سي 500 رو قبلا ديده بودم البته شيشه ي خاليشو که يارو تا
پنجاه هزار تومن خواستم بخرمش نفروخت ولي اين يکي هنوز باز نشده بود در بوفه رو باز کردم
ورش داشتم يه پيک ازين رو اگه بزني راحت ميتوني بري تو برف لخت بخوابي بازش کردم بوش کردم
لامذصب بوش مستت ميکرد يه کم از سر شيشه خوردم يه قولپ البته ندادم پايين گذاشتم تو دهنم
بمونه تا از راه زبون جذب شه ببينم چه حسي داره خوب که مزه مزه کردم گذاشتمش سر جاش در
بوفه رو بستم به شدت حموم لازم بودم گشتم ببينم تو کدوم اتاقاي داخل سالن حموم هست دونه
دونه اتاقا رو ديد زدم توي دوتا از هفت اتاق حموم بود خواستم برم بالا از کاترين اجازه بگيرم واسه
حموم که روم نشد آخه نميدونستم چي بايد بپرسم اصلا نميدونستم حموم چي ميشه به انگليسي
بي خيالش شدم تو همين لحظه ديدم کاترين با يه تاپ زرد رنگ که فقط يه طرفش بند داشت و طرف
ديگه اش لخت بود با يه شلوارک لي کوتاه کوتاه با موهاي لخت خاکستري رنگش ريخته رو شونه
هاش مگي هم بغلش داره مياد پايين دوست داشتم اين لحظه تماشايي هرگز تموم نشه دلم مي
خواست تا ابد فقط نگاش کنم تمام زيبايي زمين يه جا داشت از پله ها پايين مي ومد و من غرق
تماشاي تمام اين ابهت و جذابيت و شکوه و زيبايي بودم ايمان داشتم بهشتي که وعده داده اند
پيش اين لحظه پشيزي بيش نباشد . با دهان باز هاج و واج با هر قدمي که کاترين بر مي داشت
تپش قلبم را تند تر مي کرد آب دهانم را قورت دادم و گفتم : اوه مي گاد ...
ادامه دارد ...

۱ نظر: