خونه

سه‌شنبه، فروردین ۳۰

به کي به کي قسم اين جريان واقعيه ... پارت هشتم


بي خيال باز کردن در شدم برگشتم سريع پايين ببينم صداي چيه ريک داشت رو شيشه هاي در
ورودي سالن چنگ مي انداخت و دندون قروچه مي رفت يه کم سر به سرش گذاشتم ولي دوباره
به خودم اومدم که کتي غيب شده و اين اصلا معني خوبي نداره دوباره از پله ها رفتم بالا با کمال
تعجب و ترس ديدم لامپهاي بالا خاموشه خودمو دلداري دادم که حتما تايمري بوده که خاموش شده
دوباره لامپها رو روشن کردم دستگيره در اولين اتاق راهرو را گرفتم آرام در رو باز کردم کليد چراغها
رو زدم اتاق خالي بود فقط يه تخت خواب يه نفره و مقداري وسايل داخل اتاق بود رفتم تو و از پنجره
ي مشرف به حياط باغ بيرون رو نگا کردم پشت ساختمون چهارتا ماشين کنار ديوار پشت باغ پارک
بود يه اينفيتيتي استيشن مشکي يه مازراتي گرن کابريو ي سفيد يه شورولت کامارو قرمز و يه پژو
202 تيره رنگ قديمي همينجور داشتم با ماشينا حال ميکردم که يه چيزي محکم خورد به شيشه
پنجره و من از ترس پريدم عقب ناگهان کل برق ساختمون قطع شد هيچي رو نميتونستم ببينم
ظلماتي بود به شدت رعب آور همراه با يه سکوت دهشت ناک ،  هرچي تا الان حال کرده بودم
داشت از پشت پام به طرز ناعادلانه اي در مي اومد کورمال کورمال اومدم پايين و صاف رفتم سراغ
بوفه يه دونه از شيشه هاي داخل بوفه رو شانسي برداشتم رفتم سراغ کيفم تا از نور موبايلم واسه
روشنايي استفاده کنم  کمي طول کشيد تا کيفمو پيدا کردم تا نور موبايل رو روشن کردم جلو
چشمم يه سياه پوست هيکلمند تمام لخت رو ديدم که داشت با عصبانيت بهم نگاه مي کرد تقريبا
ريدم به خودم نور موبايلمو چرخوندم به اطراف تا راه فراري پيدا کنم ديدم يه دونه نيست حداقل
شيش ، هفت تا سياه پوست گردن کلفت همه جاي سالن ايستاده بودن عين مجسمه همه لخت
لخت همه با بدنهاي ورزيده ي آرنولدي و همه داشتن با عصبانيت به گونه اي که خون از چشمشون
مي چکيد بهم نگاه مي کردن نا خوداگاه کاترين رو صدا زدم و جيغ زنان درخواست کمک کردم جيغ
زدنم که تموم شد صداي خنده هاي شيطاني همه اون سياه ها بلند شد طوري مي خنديدند که
داشت ديونه ام مي کرد با خودم گفتم اين چه غلطي بود که کردم هيچ ايده اي به ذهنم نمي رسيد
همونجا که بودم نشستم زمين و نور موبايلمو گرفتم سمت سياه ها و هرزگاهي مي چرخوندم
طرف يکي شون ، تکون نمي خوردند و فقط بلند بلند قهقهه مي زدند بالاخره يکي شون اومد طرفم
کنارم نشست و شروع کرد به نوازش کردنم آروم رو سرم دست مي کشيد و من مث بيد مي لرزيدم
شيشه ي مشروب رو از دستم گرفت بازش کرد و تا تهشو يه نفس خورد و دوباره شروع کرد به
نوازش کردنم ...
ادامه دارد....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر