خونه

جمعه، فروردین ۱۹

واقعيِ مستند

يکي ميگفت : يه ماهي خوشکل خريده بودم با يه تنگ بزرگ ؛ يه روز اومدم يه تصميم کبرايي گرفتم
و خواستم بهش فوتبال ياد بدم . از تنگ درش اوردم انداختمش تو يه پارچ متوسط ، چند روز بعد
جاشو با يه ليوان عوض کردم بعد هم انداختمش تو يه استکان خلاصه کم کم به جايي رسوندمش
که با قطره چکون بهش آب ميدادم تا اينکه آب رو کلن قعط کردم دستشو گرفتم گذاشتمش رو ميز
و  بالااسبه * توپ و شوت و ضربه پشت هيژدهو کات داخل پا و سانت از جناحين ...
لامذصب خوب استدادي داشت ظرف يک ماه دريبل ميزد کپه رونالدينيهو .
اسمشو گذاشتم " کريستين فيش " چشتون روز بد نبينه يه شب اومدم خونه ديدم همه مشکي
پوشيدن ، کسي جرات نميکرد بگه چي شده ، آخر سر داداش کوچيکم با يه بغض معصومانه گفت :
کريس فيش افتاد تو حوض خفه شد بعد هم پريد تو بغلمو زد زير گريه...
از اون وقت تا حالا خودمو تنبيه کردمو ديگه فوتبال چمپيونز ليگ رو نگا نميکنم تا واسم درس
عبرتي بشه که حيوونا رو اذيت نکنمو تو کار خدا دخالت .

*  "مودبانه ي بالاخره"

۳ نظر:

  1. عمو جون شما آموزش هم واسه برنامه نويسي ميدين ؟ شاگرد با اي کيو انيشتن هم پذيرفته ميشه ؟ اگه ميشه داداشت اسم نويسي کنه . خبر بده فوري

    پاسخحذف
  2. بابا گول بلاگ مرا قورت نديد، من مبتدي ام!
    :D
    بگو كدوم زبان رو ميخواي تا يه كتابخونه كتاب و مقاله بريزم واست و يه ويديو كلوب فيلم آموزشي!!!

    پاسخحذف