خونه

یکشنبه، خرداد ۱

مرور

هيچ وقت دفتر خاطرات نداشتم شايد چون همه چي يادم مي مونه قديمي ترين خاطره ي
کودکيم وقتي بود که مادرم پامو با ملحفه به تخت مي بست تا از اتاق نرم بيرون تمام اتاق رو
مي گشتم ولي از در نمي شد برم بيرون و نمي دونستم چرا ؟ شايد واسه همين محدوديت
اين خاطره يادم مونده مادرم ميگه اونوقت هنوز نميتونستم راه برم شيش ، هفت ماهه بودم
نميدونم کس ديگه اي هم هست که قديمي ترين خاطره ي زندگيش يادش باشه ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر