یه پسر همسایه داشتیم قدیم ندیما
بابا ننه اش گاهی میرفتن روستا اینو میزاشتن پیش ما
شب که میشد به دلیل کمبود لحاف این حسنه میومد پیش من میخوابید
یه مشکل داشت تا خوابش میبرد آی میچسید آی میچسید ....
جات گرم میشد ولی میباس همچی لحافو زیر گلوت آب بندی میکردی که مو لا درزش نره
از وقتی که هدفمندی گرفتیم و ننه مون شبا بخاری رو خاموش میکنه تو دلم هی میگم :
حسنک کجایی که یادت بخیر
بابا ننه اش گاهی میرفتن روستا اینو میزاشتن پیش ما
شب که میشد به دلیل کمبود لحاف این حسنه میومد پیش من میخوابید
یه مشکل داشت تا خوابش میبرد آی میچسید آی میچسید ....
جات گرم میشد ولی میباس همچی لحافو زیر گلوت آب بندی میکردی که مو لا درزش نره
از وقتی که هدفمندی گرفتیم و ننه مون شبا بخاری رو خاموش میکنه تو دلم هی میگم :
حسنک کجایی که یادت بخیر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر