خونه

جمعه، فروردین ۲۶

حيووني

يارو از جبهه برميگرده ميبينه يه دونه بچه اش شده سه تا
به زنش ميگه : اينا کين ؟
زنه ميگه : بچه هاتن ديگه اينو داشتم اينم حامله بودم وقتي ميرفتي اونم
(اشاره به سمت يه بچه ي سياه پوست مو فرفري که داره کاسه ماستو ليس ميزنه)
که داره اون گوشه ماستشو ميخوره حيووني چيکارش داري
  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر